هی فلانی زندگی شاید همین باشد. من و سنگ فرش خیابان .من و عطرنم باران... من و درد اشنایی ..من و غم روزگاری...

و تو .... و تو.... و من....ومن ... یادم هست که همیشه یادم هستی ...یادم هست که با من بودی حتی اگر من با تونبودم و یادم هست که تنها تو هم قدم هرروز و هر شبم بودی و یادم هست که در باران تو بر سرم فریاد زدی که چتر را بیخیااااااال ....که چتر نگیربرافکارت که سرت را بالا بگیر که سر به هوا باش ... و من این روزها بیشتر از همیشه در اغوش تو پناه میگیرم که من از همه بریدم که من از همه هیچ توقع ندارم و تویی که شدی پناه همه بی پناهی هایم .ای مرجع خوبی ....ای انکه همه لطف است ...مرا یک دم به خود وامگذار که من ان دم که بی تو باشم همه عین ممات است... ای خوب من عظیم و عظیم و عظیم هستی...اکبر و اکبر و اکبر هستی یعنی از هر انچه هست بزرگ تری ..بخواه که من نیز بزرگ تر شوم که درگیر این کوچکی های دنیا نباشم که دلم بزررررررگ باشد که در این چند روز عمرم به کسی شر نرسانم که بعد از مرگم کم کمش یک خدابیامرزی پشت سرم باشد که بودم با نبودم فرق داشته باشد که عمرم به پای این باشد که خیری برسانم

هنوز پیاده رو های شهر را متر میکنم و پیاده و سرخوش میایم که این پیاده روی ها عطر اغوش تو را دارد و این خلوت خودم با خودم و تو را دوست دارم که به 3نفریمان خیلی خوش میگذرد