مهمونی که دیشب پیچوندم به کنار=) امروز اما یه صحبت طولانی چندساعته درمورد همه چیز با یه رفیق قدیمی از اونا که اونقدی از رفاقتتون گذشته که مثل چایی دم کشیده یا مثل قورمه سبزی جا افتاده . خلاصه که از اون رفاقتا که هرچند فاصله هست به سبب زندگی و مسافت هست از جایی که تو زندگی میکنی و جایی که الان اون زندگی میکنه اما ذهنت فکرت نزدیکه همون حوالی هم قدم میزنه خلاصه که امروز اومده بود اصفهان و دیداری تازه شد و با اینکه چندماهی میگذره از اخرین باری که دیدیم همو ولی حس دلتنگی ندارم . ینی وقتایی هم که نیست یه جاهایی باش قدم میزنم یه جاهایی باش بحث میکنم.هفته پیش هم اون یکی از رفقا از تهران اومده بود و باهم گپ میزدیم دقیقا همین حس بود. البته به لطف ارتیاط های مجازی هستیم کنار هم :)) انقدی که اصن وقتی همو میبینیم احستس دلتنگی و اینا نمیکنیم :)) خلاصه که امروز خوب بود . و از برنامه یکم عقبم سعی میکنم برسونم خودمو