5شنبه همون روزی بود که کلی براش استرس داشتم و همونی بود که حتی برای بدترین شرایط ممکنی که عقلم رسیده بود هم برنامه ریخته بودم. صبح خیلیی خوب شروع شد و هرچی پیش تر میرفت غافلگیری ها شروع میشد و عملا انلاین برنامه داشت عوض میشد و براساس شرایط جدید برنامه ریزی جدید میکردیم . تا در نهایت با کلی خستگی به نهایت رسید و ساعت 5 عصر شدو تمااام. 
کلی انرژی از دست دادم و کلی انرژی و انگیزه گرفتم. با بچه هایی اشنا شدم که از من جوون ترند ولی جنس دغدغه هاشون را درک میکنم میفهممشون و بی نهایت از وقت گذروندن باشون لذت بردم:)))
خدا را شکر. از 100درصد برنامه 75درصد اونجوری که میخواستم پیش رفت و کلی دست همه درد نکنه:))

یکی از هدف هایی که واقعا بهش معتقدم انتقال تجربه است و خیلی دارم تلاش میکنم که تجربیات هرچند کم خودمو در اهتیار بقیه بذارم تا اگه بدردشون میخوره استفاده کنند. چیزی که تو دانشگاه ادم های معدودی براش وقت میذارن و کمتر کسی پیدا میشه که بی منت و چشم داشت تجربیاتش را در اختیار بقیه بذاره ولی این مسخره است . پیشرفت حاصل نمیشه مگر اینکه این حلقه انتقال تجربه را کامل کنیم:)