یه روز بالاخره شهامت این را یپدا میکنم که وایسم جلوی دکتر الف.الف یه نفس عمیق بکشم و بهش بگم : استاد انقدر همه را از بالا به پایین نبینید. انقدر نسل من را تباه نبینید. ماها هم کتاب میخونیم هم فیلم میبینم هم شب تا صبح هایی هست که بیداریم و داریم با nتا مسله مختلف فلسفی کُشتی میگیریم و پدرمون در میاد. 

استاد الف الف یکی از بهترین استادهای دانشکده است و خیلی هم متواضعه ولی کلا یه نگاه تاسف باری هربار به ما می اندازه و هربار یه سوالایی میپرسه سر کلاس و من ( و بعضی از بچه های امثال من) ترجیح میدیم که سکوت کنیم و جلوی یه جمع 50 نفری همه اونچه که هستیم و عقیده داریم را نریزیم بیرون برای همین ساکت میشینیم و هربار سنگینی نگاه تاسف بار استاد بیشتر میشه.