سر میانترم معادلاتِ ترم 3 , کل اطلاعاتی که داشتم سرجمع 10 صفحه ای از بویس بود و رفتم سر جلسه (بویس. زبان اصلی. چاپ سال 1980 فک میکنم . با اون جلد قهوه ای عالیش. اونقدر نو بود که معلوم بود سال هاست کسی از کتابخونه نگرفتتش:)) لاپلاس بلد بودم اما سوال های فصل 1 را بلد نبودم. نشستم و با لاپلاس حلشون کردم و سعی کردم یه جوری چیزهای مربوطی را بنویسم که تهش برسم به اون جواب ها که با لاپلاس دراورده بودم . جواب داد. حتی الانم یادم نمیاد که چی بود راه حل اصلیش ولی مهم نبود . من گلیم خودمو از اون امتحان کشیدم بیرون با حداقل چیزهایی که بلد بودم . بعد از اون فهمیدم که باید تو خیلی از موقعیت های زندگی هم همین کار را بکنم و پشت سر هم با حداقل ترین ها گلیممو از اب کشیدم بیرون. ولی بعد بوووووومب. یهو چشم باز میکنی و میبینی عادت کردی که به حداقل ابزارها راضی باشی و این خیلی بده . اینکه بعد از یه مدت نری دنبال ابزارهای جدید مزخرفه چون داری یه قسمت از فرایند رشد خودت را محدود میکنی و هی باخودت میگی ببین جعبه ابزار من اینارا داره پس برو دنبال قطعه ای که با این ابزارها بتونی باش کار کنی و نه بیشتر . 
فهم همچین مسئله ای زمان برد و حالا برای همینه که بعد از مدت ها شروع کردم به توسعه جعبه ابزارم. شروع کردم مهارت هایی را یاد میگیرم که فراتر از رشته ام هست. شروع کردم عقایدی را میخونم که اختلاف فاز خیلی زیادی با عقاید الانم دارن و شروع کردم به جمع کردن متضاد و متنوع ترین ابزارها .
نتیجه گیری اخلاقی: شب امتحان میان ترم معادلات به بازی با پسردایی 6ساله خود نپردازید:))) به پدرو مادر خود نیکی کنید . گلدان ها را هم اب بدهید:)