در من شترگاوپلنگ جدیدی زاییده شده که افسار زندگی و افکار و احوال را بر سُم گرفته. احوالات ِ رفتن و ماندن . ارشد و کار . کاروپژوهش و یا و یا و یا.... 

اوضاع قاراش میشی است. از طرفی دلم میگوید بخارایِ من ایلِ من . از ان طرف اما جاه طلبی وارمان خواهی پدر از روزگارم دراورده. یک نفر عاقل و بالغ و شیخ و حکیم هم یافت می نشود که بشود دور از قضاوت و نصیحت با او مشورت کرد.

پس فعلا مجبورم این شترگاوپلنگ را بزرگ کنم تا ببینم هنگام بلوغش کدام بر دیگری غلبه میکند و باز چه زاید .