تو دبیرستان عطش مون به ریاضی را با کتاب های مدرسه نمیشد خاموش کرد و معلم کلافه میکردیم و تهش تنها راهش میشد کلاس های المپیاد مدرسه و چه دوران ها که با ترکیبیات علیپور و استراتژی های حل مسئله و نظریه اعداد میرزاخانی داشتیم. همیشه اما ناراضی از استدلال های مسخره و سطحیه کتاب دینی هامون بی تفاوت میگذشتیم. البته کلافه کردن معلم دینی ها هم که جای خودش ! تو چارچوب منطق و استدلال ما حرف نمیزدن! گوسفندی حرف میزدن!(گوسفندی یعنی اینکه انتظار چشم شما درست میفرمایین داشتن که تو منش ما نبود) دین و زندگی پیش دانشگاهی درس های اولش راجع به انواع توحید بود. 

حالا که دارم جهان بینی توحیدی از مطهری را میخونم میبینم تو اون کتاب های مدرسه خیلی خیلی سطحی و با عنوان بندی این کتاب مطهری توحید را بیان کردن ؛ و چقدر الان افسوس میخورم که تو اون دوران کنار اون همه عطش به خوندنی که برای کتاب های نظریه اعداد و لنینگراد و کوفت و زهرمار داشتم ؛ هیچوقت و هیچ جا مسیرم به این کتاب های مطهری و شریعتی نخورد. شاید اگر مدرسه ما هم مثل بقیه مدرسه ها رشته انسانی داشت من الان اینجا نبودم. اون موقع بین دوراهی ترک کردن فرزانگان و رفتن به رشته انسانی و موندن تو فرزانگان و خوندن ریاضی ، دومین راه را انتخاب کردم . 

حالا که دوباره سر دوراهی رفتن و موندن گیر افتادم ، بیشتر و بیشتر به همه دوراهی های گذشته فکر میکنم. 

کجا میشه از این کثرت به وحدت رسید؟ 

کجا میشه که بالاخره بفهمم. وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۖ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَ ۗ أَفَلَا تَعْقِلُون(انعام 32)َ؟

کجا میشه که اونقدری مسیر و هدفم والا بشه که سر این جزئیات انقدر دست و پا نزنم؟ 

کجا میشه ...؟