یه برنامه برای زندگیم داشتم که هیچی طبق اون پیش نمیرفت ، از یه جایی رهاش کردم و شروع کردم فقط به قدم بعدی فکر کردن. دیگه خودمو رنده نکردم که چرا فلان موقعیت جور نشد و بهمان وضعیت به شرایط مطلوب نرسید . یه جایی شروع کردم اون قصر ایده ال گرایی را خراب کردن و عوضش یه کلبه واقع گرا ساختم. موثرترین راه برای رسیدن به این موقعیت فکری ، همین سفر رفتن های ماجراجویانه بود. هر سفر یاد گرفتم که تو لحظه درست ترین تصمیم را بگیرم ، یادگرفتم که گم شدن وسط ناکجا اباد میتونه بهترین تجربه زندگیت باشه. این سفر ، عصر روز اول ، ما گم شدیم! از مسیر GPS خارج شده بودیم، هوا رو به تاریکی بود ، پس همونجا کمپ کردیم. فردا هوا مه و بارون و باد بود و خطای GPS تو این شرایط بیشتره، برگشتن و پیدا کردن مسیر کلی انرژی مون را میگرفت ؛ تصمیم گرفتیم همین مسیر پیش رو را بریم و ببینیم از کجا سر در میاریم و رفتیم. هیچوقت نمیدونستیم قراره چنین منظره های شگفتی ببینیم ، هیچوقت نمیدونستیم این سفر میتونه انقدر جادویی باشه.
گاهی با خودم میگم که زندگی هم میتونه همینجور باشه ، من فقط باید تصمیم بگیرم که قدم بعدی را درست بردارم و مقصد چی؟ با قدم های درست مقصد جای درستی خواهد شد. چه کسی ملزم کرده که من حتما در مختصات x  بایستم؟ هرچندوقت یکبار بایدبه خودم یاداوری کنم که این چارچوب های فکری دست و پا گیر را بشکنم.
از اینجا شروع کردیم
جایی که گم شدن اغاز شد
همسایه ها
اون دیواری که میبینید مرز ایران و ارمنستانه
ارس ِ شگفت انگیز