این روزها غمگینم و در همان حال پر از ذوق و شوق هستم برای دوستانم. این روزها، قرارهای کوه کمتر شده و در هر جمعی، یکی دارد برای تافل آماده میشود، دیگری برای آیلتس، دیگری استرس امتحان GRE را دارد. برای همه غربت های بعد از این هرکداممان غصه دارم و برای هریک از موفقیت‌ها و پیشرفت‌های دوستانم، شور و ذوق دارم. 

هربار میخواهم در صفحه‌های چت با هرکدامشان بنویسم: نرو. نرو لعنتی. 

ولی همه این {نرو} ها را قورت میدهم و میشوم کوهی از امید و انرژی برای تک تک شان.

احتمالا چندسال بعد تبدیل شده ام به یک «در وطن خویش غریب».