بخشی از متن ادامه داستان را برایتان لو میدهد پس اگر کتاب" جز از کل"  را نخوانده اید توصیه میکنم متن را نیز نخوانید.

تو چیزی هستی که فکر میکنی. پس اگه نمیخوای مثل پدرت بشی نباید با فکر کردن خودت را به یه گوشه ببری. باید با تفکر خودت را ببری به یه فضای باز. تنها راهش هم اینه که از این که ندونی چی درسته و چی غلط لذت ببری. تن به بازی زندگی بده و سعی نکن از قانون هاش سردربیاری. زندگی را قضاوت نکن، فکر انتقام نباش، یادت باشه ادم های روزه دار زنده میمونن و ادم های گرسنه میمیرن. موقعی که خیالاتت فرو میریزند بخند و از همه مهم تر همیشه قدر لحظه لحظه ی اقامت مضحکت رو تو این جهنم بدون.

تری به جسپر قبل از سوار شدن کشتی


ند: پدرت هرگز نفهمید چه حسی داره که ادم بخشی از چیزی بزرگتر از خودش باشه.

اعصابم خورد شد. مردم همیشه می گویند: خیلی خوب است بخشی از چیزی عظیم تر خودت باشی. ولی از اول بوده ایم. ما بخشی از چیزی عظیم هستیم. کل بشریت. خیلی عظیم است. ولی نمیتوانیم ان را ببینیم. پس انتخاب با خودتان،چی؟ یک سازمان؟ یک فرهنگ؟ یک مرام و مسلک؟ این ها بزرگتر از ما نیستند. خیلی خیلی کوچک ترند.

جسپر به خودش بعد از مرگ مارتین