۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

موقت.

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۱ دی ۹۴
  • ۱۹:۲۹
  • ۰ نظر

#خودکار بیک

#کتلت


i need to fight my own. i khow i'll survive                        BUT             i'm stronger now

اینا را بعدا میام مینوسم قصه شونو.

میزان اعتقاداتش به روح فک کنم در حد جلبک باشه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۱ دی ۹۴
  • ۱۹:۲۶
  • ۰ نظر

یه سلام هم بکنیم خدمت استادی که اعتراض بررسی نکرده نمره را نهایی میکنه.سلام دلبندم.سلام فندقی.سلام ای انکه فش میخری برای خود کیلو کیلو..... ینی بقیه محاسابات عددی  و معارفف میگیرن که معدلشون بیاد بالا بعد من با اقتدار گند میزنم تو هردوی اینا...خداوکیلی دیگه محاسباتو من گند نزدم خود استاده گند زد. ما که با فش بخشیدیمش ولی استاد جان برو فکر ترم اینده را بکن :||||

این ترم مشروط نشم نذری میدم :| با احترام خدمت ساحت مقدس همه اساتید ولی خب چرا انقد وحشی گری؟ چرا انقد خشونت؟ نه واقعا چرا؟ به کجا داریم میریم؟

26تموم میشه امتحانام از یه نظر خیلی دوره ولی از به نظر دیگه خیلی نزدیکه.چجوری میشه انقد نسبی به قضیه نگاه کردو  خودمم نمیدونم.

همین دیگه رو مرز مشروطی ام :||||

اتاق انتظار خر است... و السلام . با من بحث هم نکنید

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ دی ۹۴
  • ۲۰:۵۲
  • ۰ نظر

انتظار انتظار انتظار

تیک تاک تیک تاک

ساعت لعنتی جان می شود یک تیک بزنی ولی تاک نزنی میشود؟... میشود این لحظه های لعنتی را لعنتی تر نکنی؟؟.. این فرهنگ که هر فحشی را در زیرنویس فیلم لعنتی ترجمه کنیم از کجا امد؟ درور بر روح پاک بنیانگذارش که لااقل ادم لعنتی را که می گوید فحشی جا نمی ماند.خدا خیرش دهاد..

صندلی انتظار 

اتاق انتظار

لحظه های انتظار

ادم های متفاوت که شاید هیچ گاه روی این کره احتمال نداشت ملاقاتشان کنم .الان زیر یک سقف با من نفس می کشند


لبخند سرخوشانه ام را باور نکن مادر.دلم اشوب است.شب ها با چشم خیس میخوابم و اما صبح شوخی میکنم به روی خودم نمی اورم که فرکانس دلت منظم نیست به روی ات نمی اورم که درد میکشی..از اب و هوا از دیوانه بازی هایم برایت میگویم که فراموش کنی . مشتق دوم منحنی لب هایم مثبت است که امیدت باشم که دیوارت باشم که تکیه کنی و لبخند برنی ولی به خدا قسم که اشوبم




فبای الا ربکما تکذبان

فبای الا ربکما تکذبان

فبای الا ربکما تکذبان

پون: جا داره یه خسته نباشید بگم به اون درصد کمی از جامعه پزشکی( مقصودم پرستار و مسئول پذیرش و پزشک و... است) که طلبکارند از همه و همه کس . حالا چه طلب دارند را هم خود ما نمیدانیم فقط اعصاب ندارند حال توضیح دادن  هم ندارند و هر 3متر به 3 متر یک تابلو زده اند که حقوقشان در قانون کشور را میگوید که کلا مصونیت قضایی دارند و بالای چشمشان هم هیچ ابرویی نیست....

دچار پدیده درس گریزی شده ایم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۹ دی ۹۴
  • ۲۰:۲۷
  • ۰ نظر

عاغاااااا ینی صبح تاحالا 4بار ظرف شستم .خونه را مرتب کردم. اتاقو مرتب کردم و هرچی خر حمالی بوده کردم حالا چرااااااا چون درسم نمیاد...ینی الان تو فکرشم برم پله های مجتمع را هم طی بکشم که درس نخونم..عاغا با محتوا مشکلی ندرامااااا با نفس درس خوندن الان نمیسازم :||||||

بعد یه معقوله ای هم که الان درگیرشم اینکه عاغا من رشتمو دوس دارم ولی الان حس میکنم تو مکان نامناسبی وایسادم .اینکه راه را شابد اشتباه اومدم. اینکه یه نیمچه علاقه ای به برق هست ولی خب استعداد ؟!! اصن به این فک میکننم استعداد من چیه؟ درسو که همه میخونن . اینکه من قراره چیکا کنم که فقط یه کپی نباشم؟ 

پ.ن: پادکست بمرانی برای  شب یلدا خیلی خوبه..الان دارم میگم برا اینکه حوصله نداشتم تو جو زدگی های شب یلدا بگم :|


اون حس "باقی بقا !" پایات پست های اقای کالفید را دوس میدارم :))

در همین راستا ما نیز میزنیم :

عزتتان افزون :))

اهنگ طور

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۳ دی ۹۴
  • ۲۱:۲۵
  • ۰ نظر

وصف حالمونو از یبان امینم (Eminem) نشنیده بودیم که شنیدیم به امید خدا:))))

و این گلوله اتش گرفته ای که دل است...

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۳ دی ۹۴
  • ۲۱:۰۷
  • ۰ نظر
کم میخونم . کم می نویسم.کم می بینم .کم گوش میدم و این افتضاااااح است و این به معنای واقعی کلمه زباله است(همون اشغاال مودبانه:|) .... درس که نمیخوانم تکلیف ها را ناقص تحویل میدهم . ان بخش مجله که به عهده من است را رفع تکلیفی انجام میدهم و چیزی سرهم مبکنم و تحویل میدهم . کتابی که دوماه است شروع کرده ام را تمام نکرده ام .فیلم های دانلودی ام روز به روز در هارد لپ تاپ خاک میخورند. این وسط عاداتی که هنوز معتادشان هستم یک ساعت موزیک در راه است و پیاده برگشتن به خانه و #وبلاگ خوانی های روزانه . از هرروزم همین ها مانده است و فرجه ها در راه اند و تا فردا باید تکلیف تحویل دهم و مقاله شماره بهمن مانده و من رسما یک تکواژ هم حتی برایش ننوشته ام و #شاگردمان هم درس نمیخواند و فرکانس قلب مادر نامنظم است و خواهر جان معلوم نیست با که لج کرده که نه درست حرف می زند و نه درست غذا میخورد و برج زهرمار طور می نشیند خیره می شود و پدر بزرگ همان طور است (باز خدایا شکر که حالشان بدتر نشده:)) اووووف بسسسسسسسسه غر زدم دیگه .بسه :)))))))))
پ.ن: حواستون به بابا و مامان هاتون باشه به منحنی لب هاشون که رو به پایین نباشه به فرکانس دل هاشون که پیوسته و منظم باشه :))))))))9

اخر پاییز رسید ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱ دی ۹۴
  • ۲۰:۴۸
  • ۰ نظر

جوجه هایم را که شمردم یکی کم امد

1 2 3...

دوباره 

1 2 3...

دوباره

1 2 3...

دوباره 

1 2 3..

دوباره

1 2 3...

نخیر .یکی کم است ...

یکی میان خاطرات شما گمشده است...

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب