۷ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

بنده ان دمم که ساقی گوید پیاده برو تا هرجا

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۷ آبان ۹۴
  • ۱۹:۲۷
  • ۰ نظر

هی فلانی زندگی شاید همین باشد. من و سنگ فرش خیابان .من و عطرنم باران... من و درد اشنایی ..من و غم روزگاری...

و تو .... و تو.... و من....ومن ... یادم هست که همیشه یادم هستی ...یادم هست که با من بودی حتی اگر من با تونبودم و یادم هست که تنها تو هم قدم هرروز و هر شبم بودی و یادم هست که در باران تو بر سرم فریاد زدی که چتر را بیخیااااااال ....که چتر نگیربرافکارت که سرت را بالا بگیر که سر به هوا باش ... و من این روزها بیشتر از همیشه در اغوش تو پناه میگیرم که من از همه بریدم که من از همه هیچ توقع ندارم و تویی که شدی پناه همه بی پناهی هایم .ای مرجع خوبی ....ای انکه همه لطف است ...مرا یک دم به خود وامگذار که من ان دم که بی تو باشم همه عین ممات است... ای خوب من عظیم و عظیم و عظیم هستی...اکبر و اکبر و اکبر هستی یعنی از هر انچه هست بزرگ تری ..بخواه که من نیز بزرگ تر شوم که درگیر این کوچکی های دنیا نباشم که دلم بزررررررگ باشد که در این چند روز عمرم به کسی شر نرسانم که بعد از مرگم کم کمش یک خدابیامرزی پشت سرم باشد که بودم با نبودم فرق داشته باشد که عمرم به پای این باشد که خیری برسانم

هنوز پیاده رو های شهر را متر میکنم و پیاده و سرخوش میایم که این پیاده روی ها عطر اغوش تو را دارد و این خلوت خودم با خودم و تو را دوست دارم که به 3نفریمان خیلی خوش میگذرد

قانون اول نیوتن

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۰ آبان ۹۴
  • ۲۲:۲۳
  • ۰ نظر

زندگی اب روانی است که میگذرد

خوب یا بد به هرحال میگذرد

اگر با تمام سختی ها جریانش را حس کردی سعادتمندی

اما اگر زندگیت هم پتانسیل شد و جریان به صفر رسید بدان که این نقطه اغاز دگردیسی رود است به مرداب یا اگر بخت یاری ات کند تالاب 

پس بکوش تا جریانش پیوسته برقرار باشد .

پ.ن: فردا میانترم محاسبات دارم .25ام مدار 2.   28ام ریضمو .  30الکمغ

پ.ن2:این وسط من دلم یه مسافرت ترجیحا از نوع جنگلی میخواد و خدا داند که ابان و اذر چقددددد بی شعورن...واس اینکه اوج میانترم ها و کوفت و زهره ماره و اوج حس درس نبودن و اوج دل به طبیعت زدن 

پ.ن3: اون شوق درسی که قبلا داشتمو ندارم .رشتمو دوس دارم ولی انگیزه ای برا درس خوندن نیس .احساس میکنم سوال هایی که دارم خیلی وقته بدون پاسخ موندن و این یعنی من هرروز بیشتر غرقشون میشم و متاسفانه جواب هاشون با سری فوریه و انتگرال میدان و دیورژانس و کرل و امپدانس و ادمیتانس و... بدست نیومده.پس چه باید کرد؟ جواب:مطالعه .تفکر.بحث با ادم های درست 

پ.ن4:به قول مطهره که "این نیز بگذرد" 

پ.ن5:صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب ..به به ;)))

حقیقت یا واقعیت دو کهکشان با میلیون ها سال نوری فاصله اند

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۰ آبان ۹۴
  • ۰۹:۰۶
  • ۰ نظر

واقعیت همیشه حقیقت نیست.لذا انچه که واقع میشود و رخ میدهد همیشه برحق نیست.حواسمان به انچه که لباس وقع بدان می پوشانیم باشد . ما مسول حقیقت یک واقعیت نیستیم اما بی شک مسول واقعیت یک حقیقت ,بی کم و کاست ماییم.

میوه فروشی مجازستان

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۲ آبان ۹۴
  • ۱۹:۳۴
  • ۰ نظر

یعنی بیشتر از اونی که تو اتفاق های مختلف بخوام یاد وبلاگ نویس هایی که نوشته هاشونو میخوم بیوفتم تو سبد میوه و میوه فروشی یادشون می افتم.

الان ینی انار میبینم یاد مستر نیما می افتم.نارنگی که بدون شک اولین چیزی که به ذهنم میاد روانی نویس خوشبخت(که تازگی به مهندس خوشبخت ترفیع گرفتن) هست .اصن با اون بساط نارنگی پلو و اینا مگه میشه جز ایشون یاد کس دیگه ای افتاددد؟؟!!!:)))

سیب هم که دیگه انحصارا در اختیار نیمه سیب سقراطیه.

چیزی که برام عجیبه اینه که نمیدونم چرا با توت فرنگی یاد شباهنگ می افتم!!! لابد الان بیاد این پست را ببینه قطعا کامنت میذاره که توت فرنگی هم دوست نداره:||| (ولی یه بار باید ازش بپرسم دوست داره یا نه:)))

تخمه هم که میخورم یاد جناب مترسک می افتم که یه ذره دلیلش پیچیده است خودمم هنوز دقیقا نمیدونم چرا ولی حدس میزنم به این علت که تخمه از افتابگردون میاد و من قالبا وقتی اسم مترسک میاد من یاد یه مزرعه افتابگردون می افتم .حالا پیدا کنید سن پرتقال فروش را :))))

و اما کیوی که با دیدنش یاد پست های خاص درامافون می افتم.(البته شاید بی راه نسبت به اوضاع این ماه هایش نباشد:)))

پ.ن: بر خود واجب میدانم که ازبقیه مسؤلین وبلاگ های محترم خاطر نشان کنم که بشتابید بشتابید و یک میوه را برای خود برگزینید تا از یاداوری های ملوکانه این جناب محروم نشوید.

با تشکر . مسؤل وبلاگ "رادیو خرت و پرت"

  امضا:خورشیدالسلطنه

پ.ن2: میوه انتخابی این جانب "موز"می باشد.چراکه راحت پوست گرفته نمیشود که میشود .به عنوان وعده غذایی نمیشود خورد که میشود.سیر نمیکند که می کند.طعمش که عالی نیست که هست.خلاصه همه چی تمام است فرزندم:)))

پ.ن3:اگر بخواهم کل پاییز را با یک میوه خلاصه کنم "خرمالو "را انتخاب میکنم. طعم گس خرمالو طعم حقیقی پاییزاست برای من :))


خوشحالم مثه کسی که دیشب شام کتلت خورده:)))

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۸ آبان ۹۴
  • ۱۲:۰۷
  • ۰ نظر


مثه حس این اهنگ

خورشید ژول ورن میشود:)))

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۷ آبان ۹۴
  • ۱۷:۵۲
  • ۰ نظر
حدود یک ماهی میشه که یه فیلم درست حسابی ندیدم.40صفحه کتاب غیر درسی به زور خوندم .خستگی فیزیکی روزهارا با خواب میشه درمون کرد اما خستگی روحی ماحصل از هم نشینی باربات ها را چه میشه کرد .یه وقتایی میگم که درسته که ربات ها با هدف اسون کردن زندگیمون ساخته میشن ولی بعضی هامون که حتی از سر نیازهامون که شده با بقیه لینک برقرار میکنیم که تو اون عصر رباتیک دیگه خداراهم بنده نیسیم و انسان این موجود اجتماعی تبدیل میشه به یه موجود منزوی و غمگین و تنهاااا و تنهاییی سخته .تنهایی غم انگیزه. فیلم های زیادی دیدم که عصر رباتیک اینده را با همه این مشکلات و رفاه جوامع را ترسیم کردن و الحق و انصاف بعضی واقعا خوب ترسیم کردن.
اما حرفی که میخوام بزنم اینجاست یه موقعی روند پیشرفت رباتیک به سمت ربات های خانگی و هرگونه رباتی بودکه نیازهای فردی انسان را برطرف و یا حتی المقدور اسونش کنه اما به نظر این روند الان متفاوت شده و رویکرد به سمت ربات هایی که انسان هارا همچنان داخل اجتماع نگه میداره و تجربه های پتفاوت را براشون لذت بخش تر میکنه و این روندی که به نظرم پیروز میشه چون ما ذاتا موجودات اجتماعی هسیم .همینه که مجازات به زندان ختم میشه جایی که جدا میشی از اجتماع(هرچند یه اجتماع کوچک در زندان هست ولی خب...) همین که بدترین شکنجه ها سلول انفرادیه .
همینه که ما به جوامع حقیقی(منظورم شخص های حقیقی . با نام و نشون .شخص های مادی یا بعضا رفتگان معنوی)راضی نشدیم و جوامع مجازی ساختیم .ما از یه اختراع جنگی (اینترنت اولین بار توسط دولت امریکا برای ارتباطات جنگی پدید اومد.چیزی که تازیخچشو تو دبیرستان خوندیم هممون) شبکه ها و جوامع مجازی را خلق کردیم تا تنها نباشیم تا در ارتباط باشیم تا همیشه و همه جا connectباشیم و این روندی که داریم گسترشش میدیم پس به نظرم این اینده ای که در عصر رباتیک. انتظار ما را میکشه
پ.ن وبلاگ نویسی دوست داشتنی ترین این جوامع مجازی .یه جورایی شبیه یونان قدیم که هر نفری وایمیساد و از دینش اعتقادش دستاوردهای علمی چیزهای متفاوت حرف میزد و عده ای مستمع به دور اون جمع میشدند .اینجا تربیون این مجازستان است و من خورشید از رادیو خرت و پرت باش ما سخن میگویم .
پ.ن به فرزندانمان خوب شنیدن را بیاموزیم
پ.ن به فرزندانمان اما بیاموزیم همه انچه را شنیدن قبول نکنند

حسین وارث ادم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲ آبان ۹۴
  • ۱۲:۵۶
  • ۳ نظر

دلم از غم زینب تاب ندارد

حقیرم ولی ارام ندارم

از این ظهر دل ادم شکسته است

باز این چه نوحه و چه عزاو چه ماتم است

قرن ها گذشت و خاک کربلا سرد نشد

قرن ها گذشت و دل زینب ارام نشد

ارثیه عمو به ما رسیده است

صد حیف که علمداری نمانده است

این روزها علم فراموشمان شده

این روزها دل بند حکومت ری شده

سالی به ده روز مرید حسینیم

سالی به باقی ساکن کوفه ایم

قافله رفت و به کربلا رسید 

ظهر عاشورا به اوج عروج رسید

ما هنوز مانده ایم بی امام به حال طواف 

ما هنوز مانده ایم در اوج نیاز

گاهی پرستیدن عبادت نیست 

گاهی طواف به قدر جهاد نیست

لبیک گویان به گرد کعبه میگردی

اما ندای هل من ناصری نمی فهمی

امروز اما هنوز عاشورا است 

امروز اما هنوز حسین تنهاست

امروز هنوز می توان حر بود

امروز هنوز میتوان صدای زینب شد

پ.ن:عنوان از کتابی به همین نام از علی شریعتی

پ.ن:عاشورا 1394



1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب