۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

حافظ تو که مارا نوشتی و خواندی و بستی و گذاشتی در طاقچه

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۱ مرداد ۹۵
  • ۱۲:۵۴
  • ۰ نظر

ادم یک بیت می افتد تو ذهنش بعد نصف شب مینشیند تحیلیل میکند که این بیت یکهو از کجا افتاد توی ذهنش بعد می رود حافظ باز میکند هزار بار میخواندش.

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

ای دادا اقاجان ای داد.. تنها رها شدیم. ای داد از غم تنهایی. ادم نباس تنها باشه ادم باید دست خودشو بگیره ببره  تو شلوغی گم بشه 


ازویژگی های اخلاقی آن مرحوم این پست را تو مجلس ختمم بخونید

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۹ مرداد ۹۵
  • ۰۰:۳۴
  • ۰ نظر

من گاگول ترین فرد در فهمیدن کنایه ها و عبارات" به در میگن تا دیوار بشنوه" و حتی جواب دادن تعارف ها هستم ینی اصن خیلیییی خنگاااا خیلیییی. ینی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی سباستین و یه چیز دیگه اصن.. ینی تا وقتی مورد خطاب قرار نگیرم هیچیو به خودم نمیگیرم. ینی اصن شما بگو دو ساعت تمام من با یه نفر دیگه تو یه مکان باشم و اون طرف بدون مخاطب قرار دادن من بیاد کلی فحش و انتقاد و اینا به دیوار بده من عمرا به خودم بگیرم و همیشه دیفالتم اینه که خب با یکی دیگس لابد :) و این ینی اینکه یکی مبخواد بیاد بگه خورشید خاک توسرت بیاد مستقیم بگه خورشید خاک تو سرت .... البته من خودم یکی از طرفداران ارایه ی ایهام و ایهام تناسب و استفاده ی به جای اینها در ابیات و متون هستم و اصن آقامون حافظ ( که استاد استفاده از ایهامه از نظر من و اصن حاضرم کل زندگیمو بدم تا دو ساعت با حافظ دم میخونه یا رستورانی کاروانسرایی رباطی چیزی بساط پهن کنیم و گپ بزنیم . دقت کن سباستین میگم کل زندگیمو در مقابل 2ساعت بدم..گوش دادی جانم؟؟) کلی بیت میگه که اصن با در و دیوار و می و اینا صوبت کرده و مخاطب یکی دیگه بوده ولی خب من و شما و شمایی که داری با من حرف میزنی که حافظ نیستیم پس دلبندم کلامی اگر هست حرفی نقلی چیزی بیا بشین بقل دستم یه چایی برات میریزم و با یه تُن صدای اروم بگو خاک تو سرت خورشید=)))

اولین قرارداد یا در پی تجربه ای از میان جوان ترها و پیرترها

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
  • ۲۳:۳۸
  • ۰ نظر

تقریبا یه هفته پیش بود که اولین قرارداد تو زندگیم رو بستم و امضاش کردم.. اولین حقوقم محسوب نمیشه چون جاهای مختلف قبلا به بهانه تدریس یا مشاوره حقوق گرفتم ولی این اولین کاغذی بود که امضا میکردم و اولین قرارداد منو تشکیل میداد. حس جالبی بود این رسمی شدن این بیشتر پیوند خوردن به دنیای بزرگترا.. این  رسمی شدنه. حالا نسبت به تک تک ساعت هایی که میرم سرکلاس تعهد بیشتری دارم که حلالم باشه این پولی که میگرم . تو این گرما انرژی مضاعف میطلبه سرکلاس سرو کله زدن با بچه های 11و12ساله ولی شادم میکنه .تهش با همه خستگی یه لبخندی رو لبم هست که مفید بودم که نسل بعد من بیشتر میدونه نسبت به من تو اون سن... به نظرم این انتقال تجربه بین نسل های چیزیه که باید جدیش بگیریم . اینکه کاروان راه میندازن با اشک و ناله و دلسوزی بلند میشن میرن خانه سالمندان ینی فاجعه ینی جنایت . بزرگترهای ما اگه حالا بسته به جفای روزگار(به هر دلیل .. آسیب شناسی اینکه چرا عزیز های ما تو این مراکز هستن و اصلا باید اینچنین مراکزی باشه یا نه در تخصص و سواد و شعور من نیست. صرفا دیدگاه خودمو مگم) تو این مراکز نگهداری سالمندان هستن و بازم به دلیل جفای روزگار(!!) چشم به راه عزیز هاشون هستن و دلتنگن دلیل نمیشه که ما( این ما ینی ما نوعی.. ینی دوستای من . ینی هم کلاسیای من . ینی خیلیااا) با دلسوزی بریم اونجا . بریم گریه کنیم که چی ؟ که هیچی صرفا از یک عذاب وجدان نمیدانم ناشی از چی رها شویم که بگوییم اره یک گل پلاسیده دادم عزیز جان دلش شاد شد!!! به ولله که جنایت است و تهوع آور چنین نگرشی... همان نگرشی که به قبرستان و قبرهای عزیزانمان داریم که برویم اشکی بریزیم و بیایم ( که حالا این اشک به چه درد آن از این دنیا رفته میخورد را هم نمیفهمم) که سرپوشی باشد بر این وجدانمان... و هیچ وقت نفهمیدیم که اگر به خانه سالمندان میرویم این ماییم که به آقا جان ها و عزیزجان ها نیاز داریم. که آنها سرد و گرم روزگار چشیده اند که آنها کوهی تجربه اند که باید از انها یاد گرفت باید کلمه به کلمه از انها شنید و جوید و هضم کرد و جذب جان کرد. که این انتقال تجربه بین نسل ها حکایتی دارد جانم.. باید سرای سالمندان را دانشگاه خواند. دانشگاه زندگی و نه بیت الترحم :| و اگر سر به قبر عزیزی در قبرستان میزنیم حواسمان باید بیش از پیش به خود مرگ و فلسفه اش باشد  نه اینکه غصه بخوریم که ای وای نیستی و من با غمت چه کنم و این صوبتا... بیشتر به یاد بیوفتیم که مرگ نه در تضادبا زندگی بلکه جزئی از زندگی است. که کمتر روزمره شویم.. 

این وحدت در تضاد

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
  • ۱۴:۲۵
  • ۰ نظر

عکس نوشت:همیشه یه پیوند نه چندان واضح ,شاید یه چیزی مثل یه سایه , بین متضادترین چیزهای اطرافمون وجود داره فقط شاید بعضی وقتاحواسمون نیست.

پلاس نوشت: 

چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. (بقره.216)

#تضاد

©عکس از من

قابل هضم نیست!!

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۴ مرداد ۹۵
  • ۲۳:۲۸
  • ۰ نظر

عجیبه این همه ادم با ظاهرمتفاوت ولی تفکرات یکسان یا حداقل سعی در نشان دادن تفکرات یکسان عجیبه . خیلیم عجیبه. همین قدر مختصر همین قدر عجیب

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب