۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

پایان یک دی عجیب و تلخ و شیرین توامان

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۲۳:۵۸
  • ۰ نظر

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد

wind tunnel or trout fish

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۲۱:۱۴
  • ۰ نظر

حس میکنم دارم توی یه تونل باد* به طرز احمقانه ای خلاف جهت جریان باد تقلا میکنم که خودمو جلو بکشم؛ مثل یه قزل آلای احمق وسط یه جریان باد احمقانه تر. 


عکس مربوط به تست چتر ماموریت InSight در تونل باد ناسا است و تاحدودی بی ربط به همه چیز.

* :تونل باد درواقع جایی که یه سری تست انجام میدن برای بررسی عبور جریان هوا در اطراف اجسام ومطالعه ایرودینامیکی اونها.

گلستانم ارزوست...

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۱۱:۰۸
  • ۳ نظر

سیستم گلستان واقعا انقدر مزخرفه یا داره مسخره بازی درمیاره؟؟:/

یه ترم نشد من مثل یک دانشجوی با کرامت درس بگیرم.... هر ترم باید برم فاصله اموزش تا اتاق استاید را راهپیمایی کنم.

ملکه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۸ دی ۹۶
  • ۲۱:۴۷
  • ۰ نظر
تا حالا فکر کردی که میخوای جواب گلوله هایی که گرفتی را پس بدی یا اونایی که نگرفتی را؟؟ 
تا حالا فکر کردی که اگه خدا طرف منه پس کی طرف دشمنه منه؟ 
تا حالا فکر کردی که مصلحت اندیشی تو چارچوب خودت میتونه عین شر باشه بیرون چهارچوبت؟

-ملکه- 
فیلم خوب. فیلم خوب. فیلم خوب. 
کارگردان: محمدعلی باشه اهنگر

دلم برا مامانم میسوزه که چقدر سر بزرگ کردن من پیر شد:|

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۶ دی ۹۶
  • ۱۹:۵۱
  • ۱ نظر

اسکار خنده دارترین پروفایل لینکدین که خوندم تعلق میگیره به:

یکی از هم ورودی های کامپیوتری مون که دوست عزیز یه ترم ta برنامه نویسی c شد که درسی هست که ترم 1 صفری های گوگولی :) دارن و حالا با افتخار هرجا دستش رسیده این عنوان را ذکر کرده. حالا منظور از ta هم یه چیزی در حد تصحیح تکلیف و چندباری سر کارگاه رفتن و پیچوندن سوال های این صفری های گوگولی بوده:))

در هیمن راستا یاد یکی از بحث هامون با خواهرک افتادم که چقدر غم انگیزه که ادم میفهمه یه سری ادم هستن که خیلی کارهای غولی میکنن تو زندگی شون و کلی تجربه غول تر دارن و کلا زندگی هیجان انگیزی دارن و هیچ خبری و شرح تجربه ای ازشون هیچ جا نیست.( یادمه سال 91 اینا بود که سر فیسبوک با هم این بحثو کردیم. که چقدر تو فیسبوک هرچی که میاد به مرداب سطحی بودن میرسه از اینستاگرام نگم که 1000برابر سطحی تر از فیسبوکه:/)

حالا شده حکایت این پروفایل های لینکدین که همه از دم زمینه علاقه شون ریسرچه و رزومه هاشون پر از ta فلان درس و کار تو فلان lab عه. خنده ام میگیره:))) پس این بی سوادهایی که تو دانشکده میبینیم همشون منم :))) اینایی که تکلیف کپ میزنن همشون منم:))) همشون:))

بعد من دو هفته است میخوام رزومه بنویسم دستو دلم نمیره بنویسم دیپلم از فرزانگان. چون خب فرزانگان که مینویسم اون سمپاد کوفتی بعدشم باید بنویسم و بعد اگه اومد یارو سوال کرد شما دقیقا چه استعداد درخشانی در عنفوان کودکی داشتی که بردنت اونجا درس بخونی من باید بگم حلزون جمع میکردم بعد میذاشتمشون تو افتاب که بیان بیرون بعد ذره بین میگرفتم روشون که دوباره برگردن تو خونشون و بعدم با سنگ لهشون میکردم. ( همینقدر بچه سادیسمی بودم من :|)

نامه ای به فرزند بند523

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۶ دی ۹۶
  • ۱۸:۱۵
  • ۰ نظر

فرزندم به خاطر بسپار :

یکی از مزایای شب امتحانی درس خوندن اینه که با بالاترین gain ممکن درس میخونی. این یکی از مهارت های بقا است که باید طی سالیانی که درس میخونی حتما پیداش کنی. حتما تا الان 213 بار برات توضیح دادم که با بالابردن بهره برای رسیدن به سرعت بالا ، درصد فراجهش هم بالا میره. حتما تا حالا 123بار تریدآف بین سرعت و فراجهش را گفتم و بعدش برات توضیح دادم که برای ایده ال کردن یکی از مشخصه هات حتما یه چیزی یه جای دیگه خراب میشه و باید بهاش را بپردازی.حتما این ها را برات گفتم برای همین دیگه بهش اشاره نمیکنم:)

کنار همه اینها تو باید بلد باشی که خیلی به موقع سوئیچ کنی رو gain بالا و مثلا برای تموم کردن یه کتاب چرت376صفحه ای ،هرچی میتونی ازش بکشی بیرون و تمومش کنی.یکی از فانکشن هایی که به مغزت اضافه میشه تو مود gain بالا اینه که دیدگاهت تبدیل میشه به یه موتور انتقادگر و تحلیل گر اما نه با توان بالا.

سخن اخر از این بند:

درسته که مهارت gain بالا درس خوندن را باید یادبگیری ولی یادت باشه که همه درس خوشگل ها و عمیق ها و گوگولی ها ( مثل احتمال مهندسی و سیگنالو...) را فدای یاد گرفتن این مهارت نکنی که " خسر الدنیا و الاخرت " میشی :))) 

مثلا میتونی این مهارت را رو درس چرت های دانشکدتون که استادش گیر کرده تو قرن 19 اجرا کنی:)

از لحظات تعطیلات

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۵ دی ۹۶
  • ۲۰:۲۶
  • ۰ نظر

به یه ترکیب شگفت انگیز از سیب زمینی و کره و پنیر صبحانه رسیدم با مقدار دقیقی از فلفل تازه سابیده شده .

[جوراب های راه راه ابی را می پوشد و میلاد درخشانی پلی میکند و غرق در لحظه میشود]


از کل جنو تا سانچی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۴ دی ۹۶
  • ۱۹:۱۲
  • ۰ نظر

عجیبه که میون این همه آب باشی ولی بسوزی و بمیری.

چندوقت پیش که خبر اومد کوهنوردهای خراسانی تو بهمن تو یکی از قله های اشترانکوه گیر کردن و بعد دونه دونه پیکرشون پیدا شد با میم و کاف داشتیم بحث میکردیم کدوم یکی را ترجیح میدیم؟ سقوط از قله، زیر بهمن موندن و یخ زدن از سرما، غرق شدن توی اب یا سوختن در اتش ؟

همه اولویت هامون را لیست کردیم و همه با این موافق بودیم که سوختن توی اتیش اخرین الویتمونه. بعد اومدیم عمیق تر بهش نگاه کردیم که چرا همه روی این بدترین بودن ِ سوختن توافق داریم. تئوری ترس از درد خیلی زود رد شد چون طبق دانش اندکمون از فیزیولوژی که با پرهام گذروندیم؛ تعداد گیرنده های حسی سرما خیلی بیشتر از گرما هستند پس یه سرمای زیاد دردناک تر از یه گرمای زیاده. من یه تئوری روانی-عقیدتی مطرح کردم برای قضیه. پیشینه دینی ما از هشدارهای مکرر دینمون نسبت به اتش جهنم میتونه باعث این ترس ما باشه و حتی فراتر از اینم رفتم که اگه یه نفر که هیچ پیشینه مذهبی نداره را بیاریم بشونیم و ازش سوال بالا را بخوایم بپرسیم و بعد اولویت هاش را ببینیم میتونیم نتیجه کاملا متفاوتش را ببینیم.

خبرهای این چندروز از سوختن این نفتکش و غم انگیز بودن ماجرا بهانه ای شد که دوباره به این موضوع فکر کنم.عجیبه که میون این همه آب باشی ولی بسوزی و بمیری.  

اینکه میگه :وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ . که اتیش میتونه وسط اقیانوس باشه ولی بسوزونه برای همین که فقط خودش میتونه حفظ کنه من را از اتشی که دورنمه و نه اب و نه هرچیز دیگه ای...

جدا از فکرهایی که اومد تو کله ام از این سوختن در اب، دعا میکنم برای تسلی خاطر و صبر برای خانواده هاشون.:(

داستان یک پلیور

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۴ دی ۹۶
  • ۱۸:۱۹
  • ۰ نظر

من یه پلیور طوسی دارم که روش نوشتهsoulcal . اون زمان که خریدمش نه خودم میدونستم معنیش چیه نه خواهرم و نه حتی تلاشی که با خواهرم برای پیدا کردنش تو دیکشنری لانگمن کردیم ، نتیجه داد. این شد که من خودم براش یه معنی ساختم بخش اولشو ترجمه کردیم به روح و بخش دومش را کال گذاشتیم بمونه. این شد که معنیش شد "روح کال"( روحی که هنوز ناقصه و نرسیده ). با این ترجمه و رنگش این پلیور شد یه چیز ویژه برای من . وقتایی که قدم میذارم تو خوندن یه کتاب (کتابی که در راستای پختن یه فکری باشه) یا وقتایی که میخوام بشینم به یه سری قضایا طوسی نگاه کنم ( نه مشکی نه سفید بلکه نگاه کردن طوسی. ینی نگاه کردن خنثی. نگاه کردن بدون رد یا قبول کردن) این پلیور را میپوشم. یه جواریی مثل اسیلاتور درونی میمونه برای من .( کار اسلاتور اینه که با تولید یه موج با فرکانس دلخواه بخش های مختلف مدار را با کلاکی که میسازه هماهنگ کنه . ).

یه کم نسبت به این پلیور شرطی شده ام و مثلا وقتایی که تابستون میپوشمش تا بتونم بهتر طوسی نگاه کنم به قضایا با نگاه های عاقل اندر سفیه بابا مواجه میشم ولی الان زمستونه و خوشحالم که لازم نیست توضیح بدم چرا اینو پوشیدم:)

بعدها با خودم فکر کردم که احتمالا این عبارت soulcal روی پلیور را یه کارگرتایلندی خیلی فقیر که مجبوره برا مخارج زندگیش روزی 14ساعت تو یه کارگاه کوچیک نساجی کار کنه با کنار هم قرار دادن بی معنی این حروف ساخته و بعد هم احتمالا با خرید و فروش های بسیار کالا وارد ایران شده و خب فاینالی به دست من رسیده و اینجوری با پوشیدنش یه قسمت از محنت و درد و غم اون کارگر تایلندی هم به افکار من اضافه شد.

دیروز که یکی از کتاب های شریعتی را شروع کردم با خودم گفتم وقتشه که دوباره این پلیور را بپوشم. بعدا شاید درباره کتاب نوشتم ولی این پست فقط قصه این پلیور تا این لحظه است. با خودم گفتم اگه تئوری کارگر تایلندی و اون ترجمه نصف و نیمه را بریزیم دور باید بفهمم معنی واقعیش چیه . گوگلش کردم ( چرا زودتر این کارو نکردم واقعا؟!) . خب نتیجه خیلی خیلی ساده تر از تئوری هایی بود که من براش ساخته بودم.soulcal اسم یه برند امریکاییه که  مخفف عبارت  the soul of California هست. 

حالا دارم با خودم فکر میکنم که کدومش واقعا درسته. معنی واقعی عبارت ؟ ترجمه من از عبارت؟ یا داستانی که میتونه حقیقت داشته باشه؟

زمستون

حجم: 1.52 مگابایت

جنوب فکه

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۱ دی ۹۶
  • ۱۳:۳۳
  • ۳ نظر

من ادم "جوگیری"ام. میدونی چی میگم سباستین؟ من با تمام تعاریف دیکشنری و دهخدا و فرهنگ معین از "جوگیر"جور در میام. البته اینجوری نبوده که من از اول اومده باشم "جوگیر بودن " را بررسی کرده باشم و بپذیرمش. نه. اینجوری بوده که اولش یه دونه لوبیا خیلی کوچیک و مظلوم بود و بعد جوانه زد بعد رشد کرد و نهال گوگولی مگولی شد و حالا اونقدی بزرگ شده که سایه انداخته رو یه مساحتی از "من". اینجوری نبوده که من بهش اب داده باشم و رسیدگی کرده باشم و برگ های زردشو چیده باشم. نه. اون از یکی از اب راه های زیرزمینی تغذیه کرده و به اینجا رسیده. به اینجا رسیده که من یه چیز چرتی درباره زهد و عرفان و گوشه نشینی میخونم و بعد دو روز فقط میشینم یه چادر میکشم سرم و ذکر میگم و بادوم و اب میخورم. اینکه بادوم میخورم دقیقا به خاطر اینکه "جوگیر"ام . برای اینکه یه جایی تو ذهنم مفهوم "ریاضت" گره خورده به "بادوم". برای همین که وقتی نفسم در نمیاد پا میشم میام این گوشه از گلستان شهدا میشینم و با خودم میگم من اگه تو جنگ بودم حتما از اون شهید های گمنام میشدم. حتما یه جایی خودم با دستای خودم پلاکمو دفن میکردم. مگه رسمش همین نیست؟ همین که 100 سال دیگه گمنام تر از همیشه باشی. همین که احتمالا الان تو یه سیاره ای 100 ها میلیون سال دورتر از اینجا (یه جایی عقب تر یا جلوتر تو زمان) هیچ تاثیری تو هیچ کجای جهان نداری. 

چرا اینجا انقدر ارامش داره؟ قطعه جاوید الاثر از گلستان شهدا. 

فرهاد صدری

فرزند منصور

22سالگی در جنوب فکه. 18بهمن61

اگه قراربود یه فُرم بِدن دستم و ازم نظر خواهی کنند که چجوری بمیرم من قطعا تیک "مفقودالاثر"بودن را میزدم .

با اون مقدمه ای که برات اول گفتم سباستین. هنوز قانع نشدی که من ادم "جوگیری"ام؟ 

که الان نشستم روبرو این قبر خالی و ذکر میگم و بادوم میخورم و به مفقود شدن تو فکه فکر میکنم. 

من یه چیزیم میشه و اینو خودم بهتر از هرکسی میدونم ولی خب همه ادما حق دارن که یه چیزی شون بشه.


1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب