۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

این قسمت : غرور مکنت ابلهان است

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۹۶
  • ۱۹:۲۳
  • ۰ نظر

 سر یه مسئولیتی که به گردنم بود نزدیک بود که 27نفر ادمو به کشتن بدم و اون نیم ساعت وقتی گذشت و همه به سلامت گذشتند من فقط 10 دقیقه رفتم به گوشه و زار زدم و بعد فقط ناراحت این بودم که چقدر مدیریت بحرانم افتضاحه .  من اشتباه کردم و چه اشتباه بدی تو چه زمان و مکان بدی و اون نیم ساعت استرس قطعا یکی از پررنگ ترین احوالات 5 سال اخیرم خواهد موند. 
بقیه که از بیرون قضیه را میدیدند و این مسئولیت رو دوش اونها نبود اینجوری نگاه نمیکردند و خوش خوشان و خیلی تفریحی از کنار قضیه رد شدند ولی به قول حافظ که کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها ...
باید یه بخش از مغزم را پرورش بدم که اینجور موقع ها بیاد و نقش مهره بیرون بازی را برعهده بگیره و از بالا به همه قضایا نگاه کنه و یه آرامش نسبی درون من ایجاد بشه . باید یه قسمت دیگه از مغزمو هم پرورش بدم که مدام با خودش تکرار کنه که " بی اذن یار برگ از درخت نیوفتاد در روزگار" 

من از بی تجربگی خجالت میکشم

من از این خام بودن احمقانه خجالت میکشم

نمیشه بزنیم رو دور تند و یهو 30ساله شیم؟ 
:\

دومین رخداد حسادت برانگیز

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶
  • ۱۲:۰۱
  • ۰ نظر

مقدمات سفر بعدی

گزارش کاراموزی

بازدید تدارک دیده شده از طرف شرکت

شروع ترم جدید

همه و هیچ

دارم فک میکنم که این همه دور خودمو شلوغ میکنم که چی... که فک نکنم . که فک نکنم به این حجم از پوچ بودن دغدغه هام . با یکی صحبت میکردم اونقدری ارامش عجیبی تو زاویه دیدش به دنیا بود که واقعا یاد آیه 64سوره عنکبوت افتادم:

وَمَا هَٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ

 وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ 

کَانُوا یَعْلَمُونَ


اونقدری ارامشی که داشت حسرت خوردنی بود که بدست اوردن همجین ارامشی را گذاشتم صدر لیست اهداف یکسال آینده ام . 

امان از بی پولی

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۷ شهریور ۹۶
  • ۱۸:۱۴
  • ۰ نظر

راضی نیستم از خودم اگه چابهار ندیده و نروژ نرفته از دنیا برم :/ 

اولی را گذاشتم تو برنامه بهمن که برم :) دومی اما...

هیشکی نبود ببینه مرد کوه درده

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۶ شهریور ۹۶
  • ۱۴:۱۳
  • ۰ نظر

شنیدن اخبار فساد تو دستگاه های دولتی دردناکه ، دیدن فساد تو بنیاد شهید زجرآوره ...
همسر شهیدی را دیدم که مشغول کاخ سازی است با مزایای گرفته شده از بنیاد شهید  

جانباز اعصاب و روانی را دیدم با دخترش ( که افسردگی حاد داشت) و همسرش که خیاطی میکرد تا روزی حلالی باشه برای گذران زندگی و اما خودش کلکسیونی از بیماری هایی که حتی یه دونه اش هم ادمو از پا میندازه و هزینه درمان با ارقام نجومی و اما خودش ، خودش، نگم از خودش ... نه تنها طلبکار نبود ( که ای کاش بود . ای کاش میومد یه سیلی میزد به هممون و میرفت که به خودمون بیایم که چشم هامون را باز کنیم) که شرم داشت از اینکه درخواست وام بده :/

خبرنگاری را دیدم که با هزارویک پارتی رفت استخدام یه روزنامه دولتی شد و الان مطلب میره در باب اینکه "هر جوانی که به قصد تحصیل از این مملکت اپلای میکنه میره جوان بی دینی است و اصلا رفته که آن کار دیگر بکند و همان بهتر که اینها میروند و اینها ارزشی نیستند" و فلان. :|

خبرنگاری را دیدم که برای حفظ پز "روشنفکری" و حفظ پز "دغدغه مندی" وقت و بی وقت از حصر میگه و سینه چاک میده برای اصلاح طلبی 

خبرنگار های کمی دیدم که رسالت خودشون را خبررسانی بدونند بدون فکرکردن به منفعت طلبی که اگه بیشتر بودن شاید جامعه بهتر و سالم تری داشتیم 

به قول دولت آبادی که میگه : درد اینجاست که درد را نمیشود به کسی حالی کرد ://

عنوان اما از رادیو چهرازی است اپیزود چندش را یادم نیست. اپیزود باهار بود فک کنم و صدا صدای حبیب بود به گمانم.

تنها درخانه این قسمت : نفرمایید شام

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶
  • ۲۲:۱۶
  • ۱ نظر

تجربیات زندگی مجردی بند 1345ام تو یه پاورقی ذکر میکنه که:

وقتی اشپزی میکنی برا دل خودت و برا خودت شام میپزی تهش که میشینی به غذا خوردن و با هیچکدوم از معیارهای جهانی غذات نه تنها خوشمزه نیست که حتی قابل خوردن نیست !! اونقدی ابلیمو و فلفل بزن بهش که دیگه طعمی حس نکنی و طی یک حماسه اونو ظرف 5دقیقه بخورش و هضم و دفعش را به سیستم گوارشت بسپار.

تا سحر چه زاید باز

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۴ شهریور ۹۶
  • ۲۰:۰۶
  • ۰ نظر

ابراهیم هم زندگی عجیبی داشته ها. گلستان شدن آتش بعد از اون  قربانی کردن اسماعیل . یه دوره ای همه فک کنم تجربه کنیم زندگی ابراهیم را حالا با شدت های متفاوت . بشینم ببینم چیکا باید کرد فی الحال تو این شرایط...

نامه ای به فرزند بند1254ام

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶
  • ۰۹:۲۶
  • ۰ نظر

فرزندم . الان که داری اینو میخونی شایدم اصن حوصله نداری که حرف های nسال پیش مادرتو بخونی(همینجا بهت میگم که غلط کردی که حرف های منو نمیخونی و اصن احترام به والدین کجا رفته پس :/ ) احتمالا 1253تا بند قبلی را هم که هنوز ننوشتم خوندی یا شاید تظاهر کردی که خوندی به هرحال یادم باشه مورد امتحان قرارت بدم که خوندی یا نخوندی.

به هرحال الان که دارم اینا را مینویسم تو شرکت نشستم و منتظرم که مهندس صاد بیاد و احتمالا بابات هم الان داره یه گوشه ای تو بلاگ غر غر هاشو مینویسه و شایدم البته بابات وبلاگ نویس نباشه که در این صورت داره غرغرهاشو سر یکی خالی میکنه یا به پرخوری ناشی از غرغر روی اورده...

خب به هرحال فرزندم اینا را که مقدمه گفتم تا برسم به متن ِ بند 1254ام:

فرزندم احتمالا وقتی 6صبح داری 8تا پیراهن مردونه بابات را اتو میکنی به این قضیه پی خواهی برد که اتو کردن یقه پیراهن مردونه یکی از سخت ترین مصائبی که تو زندگیت باش مواجهی و بعد از هر یقه نعره به اسمان خواهی زد و بعد شیون کنان به سراغ یقه بعدی خواهی رفت. ولی فرزندم به هرحال 6صبح بعد از پیروزی سربلندانه علیه 8تا یقه تو به خودت خواهی بالید :)

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب