۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

در پشت میز دوم از ردیف دوم اگر از سمت شمال بشماری

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۳۱ شهریور ۹۸
  • ۱۱:۰۹
  • ۱ نظر
همه چیز این دانشکده عجیب و غریب و کاملا غیرقابل پیش بینی است. هر لحظه منتظرم که کل مجموعه فرو بریزد ولی بسیار برایم جالب است که همچنان به کار خودش ادامه میدهد. دانشکده ای که ادعا میکند در آن برنامه ریزی برای تسک های غیرقطعی را تدریس میکند حالا برای قطعی ترین و بیسیک ترین کارها هیچ پروتکل مشخصی ندارد. اینجا سیستم درس گرفتن شبیه فیلم hunger game میماند و همه چیز براساس شایعات پیش میرود. آنهایی که 4سال در اینجا بوده اند حالا خوب میدانند که پیچ و مهره های شل این سیستم کجاست و از انها دوری میکنند و انهایی که گروهی به اینجا امده اند برمبنای شایعاتی دیگر گروهی عمل میکنند و من در این وسط همچون یک تکه چوب روی اب از این اتاق استاد به ان یکی اتاق استاد میروم  و سوال های احمقانه میپرسم و جواب های احمقانه میشنوم. 
بله امروز سی و یک شهریور 98 است و من یکه و تنها در کتابخانه مریم میرزاخانی نشسته ام و همه چیز را حواله کرده ام به کلیه چپم و منتظرم تا موعد جلسه توجیهی کوه برسد چرا که جمعه را میخوام از این دیوانه خانه فرار کنم و سر به کوه بگذارم.
تا شنبه چه زاید باز برامون
+ مثل اینکه این چیزهایی که هی داره زاده میشه داره رو هم جمع میشه و من نمیدونم کی میخواد اینا را بزرگ کنه !

زیرزمین زامبی ها

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۵ شهریور ۹۸
  • ۱۶:۴۳
  • ۰ نظر

در قطار ساعت 15.47 متروی تهران

در ایستگاه میرزای شیرازی

کودکی 7 یا 8 ساله محتویات معده اش را بالا اورد و در کیسه ای نایلونی به جهانیان عرضه کرد.

و من تمام مدت در این فکر بودم که بهترین پاسخ برای این حجم از روزمرگی و نگاه ها و رفتارهای زامبی وار اطرافم،  قطعا همین عمل است.

تا اطلاع ثانوی استفاده از مترو را برای خودم ممنوع کردم. مسیر خوابگاه تا دانشگاه هم که اصلا 15 دقیقه پیاده راه بیشتر نیست.

مابقی مکان ها هم تا وقتی میشود پیاده رفت که میروم و مادامی که نشود پیاده رفت، خب اصلا نمیروم.

چون دیگه حالا از هرچیز غیر قابل کنترلی میترسیم

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸
  • ۱۵:۵۶
  • ۰ نظر

Silence fallen between
All the doors are locked
All the words unsaid
And we're still afraid of time
Started to keep ourselves
At a distance that we could control
Not too close
Not too far

we got used to us-Riverside-shrine of new generation slaves album

این چیز جدید، چیزی نیست که من بخوام یا حتی شاید تو بخوای ولی ما بهش عادت میکنیم.

اینجا منظور از سحر سپیده دم است و اشاره به شخص خاصی ندارد

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۷ شهریور ۹۸
  • ۱۴:۱۴
  • ۱ نظر
استادی که فکر نمیکردم اصلا ادم حسابم کنه، جواب ایمیلم را داد و 24ام قراره باش حضوری صحبت کنم. اگه قبولم کنه از مهر با تیم اونا شروع میکنم و این یعنی 10 پله سخت تر از الان ولی پر از چیزهای جدید و هیجان انگیز. تا 24 ام قراره ته فیلم و سریال و کتاب هارا دربیارم که از 24 ام قراره تا خود بهمن به 100 پاره* تقسیم بشم و هر پاره در عرصه ای به تحقیق بپردازه. به هرحال اینم تجربه ای است، بریم ببینیم تا سحر چه زاید باز.

*: خواستم یک ارجاعی بدهم به این پست جالب دردانه

در مسجد رضوی در یک شب تابستان

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۳ شهریور ۹۸
  • ۱۹:۳۱
  • ۵ نظر
شما به عنوان یه مسجدرو غیر حرفه ای اگه وارد یه مسجد با ادم های مسجدرو حرفه ای بشی، باختی!
 چون انها تمام پارامترها برای بهره حداکثری بردن از مجلس سخنرانی را بلدند. آنها میدانند که فاصله مناسب تا فلان مارک بلندگو چقدر است. انها میدانند که کجا سرراه مسیر رفت و امد است وکجا بچه خیز(جایی که بچه های اطرافیان در انجا جمع میشوند و با فرکانس های صوتی مختلف گریه سر میدهند) است. انها میدانند که ستون جای پیشکسوتان است و حتی اگر تو کنار ستون نشسته باشی احتمالا مجبوری جایت را به یکی بزرگتر از خودت بخشش کنی. انها میدانند چه موقع و از چه جریانی میتوانی با کمترین زحمت از میان جمعیت خارج شوی و بروی و اینها تمام نکات و پارامترهایی است که من امشب به عنوان یک مسجدرو و روضه رو غیر حرفه ای از یک حرفه ای اموختم. 

چون مسخره بازی همیشه جواب میده

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۱ شهریور ۹۸
  • ۱۳:۱۱
  • ۲ نظر
بچه بودیم و جاهل، حساب کتاب نمیکردیم داریم به احساسات هم ضربه میزنیم.
الان یه کم بزرگ شدیم و یه کم عاقل، بیشتر حواسمون به خودمون هست که هرکی نیاد سرشو بندازه پایین، همه چی را بهم بریزه و بره.
بعدا که شاید یه کم بزرگ تر بشیم، آسون تر بگیریم و بخندیم به همه این احوال! 

the beauty of the rain

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۷ شهریور ۹۸
  • ۲۰:۱۷
  • ۰ نظر

the beauty of the rain
Is how it falls, how it falls, how it falls
How it falls, how it falls, how it falls

-از خواننده خوب و مردمی Dar williams-

 

 

عینکی ردیف اخر

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۴ شهریور ۹۸
  • ۱۹:۵۱
  • ۰ نظر

در این 5 سالی که از دبیرستان میگذرد، سالی یک یا دوبار را مدرسه میروم. نه برای اینکه مدل مادربزرگ ها بگویم کدام راه را بروید یا نروید که بهشت و جهنم کدام است یا شبیه دوستانم برایشان روضه بخوانم و از دانشگاه ( کعبه آمالشان) بد بگویم. رفتنم بیشتر برای خودم است تا آنها. 
هر لحظه در مدرسه پر است از امید و شوق و ماجراجویی و هیجان. 
امروز را با دهمی ها کلاس داشتم و چقدر از بودن در جمع شان لذت بردم. چقدر عاقل تر و باهوش تر از آن موقع های من هستند. چقدر خوب که زود قانع نمیشدند و چقدر جسورانه ایده پردازی میکردند. 
اسفند را اگر گرفتاری هایم کمتر بود، بیشتر سر میزنم. به مراتب اعتماد به نفس چارچوب شکنی ام بعد از هر دیدار با آن ها بالا میرود.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب