۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

میراث و ملال

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۲۹ فروردين ۰۰
  • ۱۲:۱۹
  • ۲ نظر
اون پروژه طوفان زده ام که اسفند بهش طوفان زد و یک مخروبه ای ازش به جا موند، داره خوب پیش میره و خوب بازسازی میشه. داره تبدیل میشه به میراث من که ازم میمونه.
 این پروژه جدیده که داره جوونه میزنه اما داره هروز کمتر هیجان انگیز میشه . به هرحال اینم باید تبدیلش کنم به میراثم باید مهساطور باشه. باید شخصیت براش بسازم.
میانترم گراف فردا را تلاش کنم خوب بدم  و مهمتر از اون سعی کنم این درس بهم خوش بگذره هرچند که کلاس های عشقی اصلا خوش نمیگذره. استاد با هیجان یه چیزی را توضیح نمیده. کلاس ملال انگیزه با اینکه محتوا اووووف هیجان و شگفت انگیزه.

نیم ساعت از روزت را بپذیر

  • مهسا ماکارونی فر
  • پنجشنبه ۲۶ فروردين ۰۰
  • ۱۶:۳۳
  • ۰ نظر
این که من انقدر از همه چی میترسم طبیعیه؟
اوایلش فکر میکنی که نه طبیعی نیست و اصن چجوریه که همه انقدر خونسرد و آروم انقدر کارهای خفن میکنند و من خیلی زیاد پیش میاد که از استرس تموم کردن یه کاری سر از دستشویی در میارم و یه نیم ساعتی فقط بالا میارم. 
بعد کم کم میفهمی که هرکسی آیین و مرام خودش را داره برای مواجهه با ترس. یکی سیگار با سیگار روشن میکنه، یکی گریه میکنه و یکی شنا میره.
درواقع حساسیت به مکانیزم های واکنش به ترس خودشون میتونند عامل تشدید ترس باشند.
حالا چیز جالبی که وجود داره اینه که وقتی من خودآگاه تصمیم میگیرم که خودم را بندازم تو ترسی که جلوم هست و آگاه باشم به این که نیم ساعت از هرروز را باید تو دسشویی سر کنم و بالا بیارم و همه اینارا به عنوان یک واکنش از بدنم بپذیرم دیگه همه چیز خیلی راحت تر جلو میره.


پی نوشت: یه فکری هم باید به حال این تعداد سیگار بکنم که داره زیاد میشه. درواقع فکرمیکردم با شروع ماه رمضون بتونم کنترلش کنم و کم کنم اما الان افطار تا سحر اوضاع داره خوب پیش نمیره :(

چون از رو که نمیره آدم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۷ فروردين ۰۰
  • ۲۰:۲۰
  • ۱ نظر

قلبم مچاله است برای این احوال پریسا.

پریسا اهل قشمه. پریسا پر بود از شور و خنده و تیکه های باحال. 

پریسا الان دیگه اون پریسا نیست. 

پریسا دیگه تیکه باحال نمیندازه. جواب های کوتاه میده و همه چی را دایورت کرده.

بهش میگم پاشو، بجنگ، بباز ولی پاشو

میگه مهسا شعار نده. خب راست میگه دیگه. منم شعار زیادی میدم

ولی پریسا پاشو

شده هرروز بیام تو چت مسخره بازی دربیارم و تو بلاکم کنی :)))


چون همیشه مسیر برات یه چیزی داره که غافلگیرت کنه

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۶ فروردين ۰۰
  • ۲۳:۰۳
  • ۰ نظر

فکر کنم بالاخره فیلد مورد علاقه ام را پیدا کردم. تقریبا یک هفته است باهاش آشنا شدم و  ملغمه ای است از هر آنچه که تا به حال از لیسانس و ارشد و مطالعات متفرقه و علاقه مندی های متفرقه ام درگیرش بودم. خبر بد اینکه تقریبا تو ایران کسی رو این زمینه کار نمیکنه:( خبر خوب اینکه 3 تا استاد خیلی خیلی باحال پیدا کردم که هرکدوم یه گوشه دنیا دارن رو این زمینه از چندین جنبه هیجان انگیز کار میکنند و خبر متوسط اینکه من نمیدونم میخوام چه غلطی کنم.

انتخاب رشته لیسانس را با رد گزینه به برق رسیدم و زدم و شد( به عنوان یک 18 ساله ی کور ). انتخاب ارشد را با دو درسی که از صنایع داشتم به سیستم رسیدم و خواندم و شد( شاید اگر برگردم انتخاب اول شریف نمیزدم بنابر دلایلی!). دکترا را بهش فکر نمیکردم و کار را تجربه کردم. 

تجربه این 8 ماه کار کردن در یکی از این شرکت های معروف برایم مشخص کرد که فعلا هنوز هیچ مسیر شغلی را برای خودم متصور نیستم و راه آکادمیک و آدم های آکادمیک و ماجراجویی های آکادمیک " فعلا" برایم جذاب تر است. 8 ماه پیش جور دیگری فکر میکردم.

فردا اولین روز کاری سال جدید است و اشتیاق برای برگشت به وسط فاز دوم پروژه کوچولو و طوفان دیده ام و فاز اول پروژه جدید و هنوز سر از تخم در نیاورده ام ، بالا است.

6 ماه آینده قرار است که آرام و کم هیجان تر و اما پربارتر بگذرد. فعلا اوضاع آرام است و باید برای طوفان بعدی آماده بشم. طوفانی که فقط یک هفته است که درموردش تصمیم گرفتم و به غیر از زمزمه ای ریز و مبهم پیش خواهرم کسی از آن خبر ندارد.

قدم جدی برای بستن قلب پایان نامه را هم برداشتم و طبق معمول:

بریم ببینیم چی میشه

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب