۱۱ مطلب با موضوع «پیتزا مخلوط» ثبت شده است

این دیگه چی بود من دادم

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۳۱ خرداد ۰۲
  • ۱۲:۲۵
  • ۰ نظر

اولین ماک:

ریدینگ با اینکه قرار نبود لانگ داشته باشه ولی 40 تا سوال بود. 5 دقیقه اضافه اوردم. اعتماد به نفسم رفت بالا.

هدستم از اواخر لیسنینگ اذیت میکرد و تصمیم میگرفت یه سری از مکالمات را فیلتر کنه یا تند کنه

اولین نفری بودم که اسپیکینگ را شروع کردم و همه جا ساکت بود و خجالت میکشیدم که بلند تسکم را بگم! {این دیگه چه بهونه مزخرفیه که میارم؟!!}

لیسنینگ تسک 3 را کلا از دست دادم چون بقیه یهو شروع کردند حرف زدن { خدای من! دختر تو واقعا یه چیزیت میشه! اخه چه ربطی داره؟!!}

با اعتماد به نفس پایین وارد رایتینگ شدم. تقریبا از تلاش دست کشیدم و باخت را قبول کردم. { مهلک ترین اشتباهی که میشه کرد. از این دیگه خیلی اعصابم خورده!}

کلمه و عبارت کم می اوردم برای نوشتن، املای کلمات ساده را اشتباه میکردم و برمیگشتم که اصلاح کنم.

 ریپورت ریدینگ و لیسنینگ را بعد ازمون دیدم و شبیه نرمال بود ( لیسنینگ معمولا بهتر میزدم)

به ویس اسپیکینگم گوش دادم و یک افتضاح تمام عیار بود. ملغمه ای از صدای بدون اعتماد به نفس یه بچه که شک داره به همه چی و  ساختار اشتباه و لغت های بی ربط به هم { اوج حماقت یه کودک 5 ساله در یک امتحان!}

رایتینگم و نگاه کردم و دیدم که چقدر خالیه چقدر میتونست پر و بهتر باشه. { تاوان دست کشیدن از جنگیدن و بازی را عوض نکردن!}


اولین ماک افتضاح تمام شد. { مبارکت باشه مهسا جان!}


الان نشستم یه کافه رندوم تو وزرا که یه پیانو قدیمی دیواری هم توش هست و اعصابم خورده. از چی؟ از تمرین نکردنم؟ از همه تلاشم را نذاشتن سر جلسه؟ از اینکه تو جلسه داشتم میباختم ولی ادامه ندادم جنگیدن را و از اسپیکینگ گیو آپ کردم و بازی را تغییر ندادم با اینکه میتونستم تو رایتینگ جبران کنم؟ 

اره از همه اینا اعصابم به شدت خورده! این اون چیزی نیست که دلم بخواد یه بار دیگه تکرارش کنم. ( سال ها بود همچین حسی نداشتم. شاید از امتحان نهایی فیزیک دوم دبیرستان !)


هفته دیگه 3 یا 4 تا مصاحبه کاری دارم ( دقیق یادم نیست)

دوتاش از بقیه مهم تره


هفته دیگه سفر داریم.


این آدم بودن و آدم ماندن یعنی مطابق میل و استانداردهای خودت آدم ماندن کار سخت و با دقتی هستش. نگهداری داره. 



چون یه وقت هایی صدای خورد شدن استخون هام را میشنوم البته که دروغ میگم

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۵ فروردين ۰۲
  • ۲۳:۳۱
  • ۱ نظر

روزهای بد میان
روزهای بد ادامه پیدا میکنند
من دوباره توی ضعیف ترین حالت خودم قرار گرفتم.


از عزیز دلم دورم و دلم براش تنگ شده و ای کاش که تهران بودم

خودم انتظار دارم

عزیز دل انتظار داره


کارهای مالیاتی و کارهای خونه مونده و وسط هردو هستم

خودم انتظار دارم

مادر انتظار داره

خواهر انتظار داره

فامیل انتظار داره


کارهای شرکت و این ته اوکیعار مونده و هروز هم کار جدید اضافه میشه

خودم انتظار دارم

تیم لید انتظار داره

تیم انتظار داره

همکار انتظار داره


کمتر با دوستام حرف میزنم و ازشون خبر میگیرم و بهشون اهمیت میدم

خودم انتظار دارم

دوست انتظار داره


شب که میشه حس میکنم کلی کار بیخود انجام دادم و از هر طرف یکی داره دست و پام را میکشه و من همه زورم را دارم میزنم که قلبم هنوز هم تپش داشته باشه.

این روزها و این شب ها تموم میشن و دوباره غرق نور و خوشی میشیم. سیاهی میره.


بعدا نوشت:

ناراحتش کردم با چیزی که میدونم حساسه ولی واقعا عمدی نداشتم توش / ناراحتیش را دیدم و ناراحت شدم وگریه ام گرفت/ پا شدم و رفتم سر کارهای خودم/ خبر داد که گوشیش را زدن / پا شدم و شله زرد درست کردم/ حالا بوی زعفرون پیچیده توی خونه/ نمیتونم تلفن را بردارم و بهش زنگ بزنم/ نمیتونم بهش اس ام اش بدم که قربونت برم/ فعلا فقط دیسکورد هست.

از فاصله گریه تا شله زرد فکرهای تاریک اومدن و گذشتن و توشون غرق نشدم.

بالاخره اینجا رئیس کیه

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲۸ مرداد ۰۱
  • ۱۷:۵۶
  • ۰ نظر

1- 
تهران بودم و همه چیز در ارامش و زیبایی مطلق. در حال سقوط به دنیایی که هیچی ازش نمیدونم و داشتم کشفش میکردم

2-

طوفان شد، موج راه انداختیم، زیبا بود و هیجان داشت و هیچ الارمی به صدا در نیومد

3-
همه چیز بهم ریخت. اومدم اصفهان. بابا بدتر شده بودن. تشخیص نداشتیم. تا عدم هوشیاری رفتند. دکتر گفت بریم شیراز برای پیوند کبد

نرفتیم. موندیم و کورتون را شروع کردند. بابا بهتر شده، تو ازمایش ها همه چیز داره میاد پایین. 15 کیلو تو این مدت وزن کم کزدند. روحیه مقاومت و بهبود ندارن. شب ها اومدم و تنها نشستم تو خونه و گریه کردم. تمومش کردم. نشستم و تا تهش فک کردم و بلند شدم. بلند شدم که این 6 تا 10 سال را بسازم و به بهترین شکل هم بسازم. 

4-

دلم برای ش.ش تنگ شده. خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش را بکنی

5-

هر طرف را نگاه میکنم کلی کار هست و وقت کمه. وقت خیلی کمه

6-

به 9 اکتبر نمیرسم. هرجور نگاه میکنم نمیرسم و هر طور شده باید تا 1 دسامبر نتایج  همه چی اومده باشه. نمیرسم ولی پا شدم که بدوام. شاید نرسم شاید دوباره یه چیز دیگه از پا درم بیاره. نمیدونیم ولی فعلا اینجا رئیس منم و باید ادامه بدم و بدستش بیارم

7-

سلامتی باشه برای همه

مهسا و بازگشت به جنگ

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱ مرداد ۰۱
  • ۰۰:۰۹
  • ۰ نظر
- دوشنبه
کل روز را داشتم برای امتحان مدلسازی درس میخوندم. البته که تموم هم نشد و عصر راه افتادم به سمت تهران. ساعت 1 اینا بود که رسیدم تهران تا 3.5 درس خوندم و بعد خوابیدم که 7 پاشم برم سر امتحان.
-سه شنبه
3.5 ساعت امتحان بود با یه یه هایپ و کیک زنده موندم. کد را خوب زدم ولی فک میکنم نوشتن را خیلی خو بپیس نبردم و خیلی بیشتر میتونستم بنویسم تو برگه ولی خب به هرحال تموم شد. ساعت 1رفتم شرکت. عصر جلسه دمو داشتیم. روزهای اخر OKR عه و باید همه چی را جمع کنیم. تا  حدود 8 شرکت بودم و بعدش شام خوردم و رفتم خونه و نزدیک شب گفتم با شایان حرف میزنم که بعد چندتا چیز پیش اومد و نشد و اونم علاف شده بود بعد ناراحت هم شده بود و شب که رفتم خونه سعی کردم از دلش دربیارم که خب خیلی موفق نبودم.
-چهارشنبه
رترو و جلسه با عملیات و 1:1 با تیزی و دوتا جلسه دیگه همه را خوب پیش بردم و راضی بودم بعدش با بچه های چپتر رفتیم، شهربازی ارم و واقعا باحال بود ( سقوط ازاد و ستاره چرخان خیلی حال داد) بعد از اون پلن شام با شایان داشتم میچیدم که کنسل کرد و یه سری کامنت هم راجع به ساعت رفت و امد واینا داد که تقریبا دعواش کردم :). قرار بود برم اصفهان که بلیت نبود و برای 5 شنبه شب بلیت گرفتم.
- پنجشنبه
صبح را برنامه داشتم برم شرکت  که سردرد و کم خوابی که داشتم، نذاشت. 2.5 با شایان اکباتان قرار گذاشتیم که بریم ناهار و بعد یه رترو و بعدش هم اول قرار بود بریم دور دریاچه دوچرخه که بعدش تغییرش دادیم که ارکستر سمفونیک و این بهترین تصمیم بود به نظرم تو این چند وقت.
ناهار زدیم، گشتیم، خندیدیم و بعدش نشستیم و روی رابطه مون رترو برگزار کردیم و در مورد مسائلی که خوب پیش رفته بود و نرفته بودن حرف زدیم و اکشن تعریف کردیم برای ادامه و بعد با مترو رفتیم تالار وحدت و یه کنسرت ارکستر سمفونیک ناب و معرکه را تجربه کردیم ( به غیر از اون دوست عزیزی که فلوت میزد و گند زده بود درواقع :)) 
بعد از کنسرت رفتیم، ترمینال بیهقی و تو اون شهروند خاطره انگیز یه چرخی زدیم وشیرکاکائو با چیزکیک خوردیم و من خدافظی کردم و اومدم اصفهان.

چندهفته پیش رو را نصف اصفهان و نصف تهران خواهم بود. سرم بیشتر از قبل شلوغ شده و درگیری ها و مسئولیت بیشتری دارم. برنامه ریزی ها و الویت بندی ها سخت تر شدند ولی حدس بزن چی سباستین؟ باید از پسش بربیام و این فقط با دقیق پلن کردن حرکت ها امکان داره. پس پیش به سوی مرداد پر از برنامه ریزی.

برای چرخ دنده ها

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۹ تیر ۰۱
  • ۱۹:۵۸
  • ۰ نظر

1-
از بحث جدی دارم طفره میرم من برای درافتادن با لشکر غم طفره میرم. من دارم کم میارم. وا دادم. نشستم تا یه چیزی بشه. هر لحظه انگار دارم انتظارش را میکشم. که چی. برای چی. چرا منتظر خراب شدن همه چی؟


2-

سر بحث و تعریف رابطه باهم زاویه داریم. یه بحث جدی احتمالا باید باهم بکنیم ولی هرچیزی که الان بین مون هست بی نهایت قشنگ و سازنده است. آدم بهتری داره از من میسازه و این تنها چیزی که برام اهمیت داره.


3-

هنوز مرکز تمام تصمیماتم خودمم. هنوز به اولین نفری که فکر میکنم خودمم. باید یه کم بیشتر بقیه را هم در نظر بگیرم.


4-

شنبه هفته پیش وقتی سردرد و سرگیچه ام خوب نشد پاشدم از شرکت رفتم دکتر، اونم سرم و امچول و قرص و اینا و وقتی تقریبا تموم بود که داشتم به ش.ش خبر میدادم که یه کم ناراحت شد که چرا زودتر بهش نگفتم. یه کم هنوز اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که مشکل را حل کنم. خیلی به ذهنم نمیاد به کسی خبر بدم برای حل مشکلم. 

5-
تمرکز ندارم و نمیتونم واضح تصویر روبرو را ببینم و وقتی ویژن و چشم انداز آینده را نتونم ببینم و تصور کنم نمیتونم خوب تو مسیر گام بردارم. این هفته باید تلاش کنم دوباره با قدم های کوچیک به سطح انرژی و تمرکز اردیبهشت برگردم.


6-

روتین ورزشی ام تقریبا نابود شده و دیگه نه یوگا میکنم نه منظم دو میرم و نه هیچ ورزش دیگه ای و همین واقعا بیشتر حالم را میگیره


7-

چرخ دنده ها از جا دررفتن و دیگه مثل ساعت همه چی روال نیست و هرچی زودتر همه چی را جا نندازمف سخت تر میشه.


8-

ش.ش هرروز دوست داشتنی تر میشه و هرروز بیشتر از دستش میخندم.

در این باب وحشی میفرماید:

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۱۶ اسفند ۹۶
  • ۱۸:۰۱
  • ۰ نظر

اخرین جلسه تمرین تو سال 96 هم امروز تموم شد. 

از موارد رزولوشن سال دیگه قطعا یکیش اینه:

یادگرفتن دریافت سرویس های توی شیشه!  :|

از درجه سختیش بخوام بگم میشه یه چیزی تو این مایه ها که : الکترومغناطیس و میدان و امواج و انتن را بیان تو یه درس 3 واحدی باهم ارائه کنند. همینقدر سخت و پیچیده و جانکاه!

ولی واقعا از همین الان دلم تنگ شد برای یک ماه سالن نرفتن :(

چیه این آدم ؟ همش بنده عادات میشیم:\

عشق می‌فرمایدم مستغنی از دیدار باش

چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش

شوق می‌گوید که آسان نیست بی او زیستن

صبر می‌گوید که باکی نیست گو دشوار باش

وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست

گلستان خواهی قفس، مستغنی از گلزار باش

وصل اگر اینست و ذوقش این که من دریافتم

گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش

صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش

من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش


غرب ضدگی!

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۷ بهمن ۹۶
  • ۱۱:۱۶
  • ۰ نظر

بیات نوشت*:

تو امریکا میشه بگی مرگ بر امریکا و هرچی خواستی علیه نظام سرمایه داریش سخنرانی کنی و تز بدی اما اینجا چون بعضی اقایون درحال مذاکره با بعضی اقایون و خانم های نماینده از امریکا هستند اگه بیای بگی امریکا داره استثمار میکنه و فلان، شمشیر میکشن و گریبان چاک میدن و فدایی اوباما و منهتن و اون پل بین منهتن و بروکلین میشن:)) 

*:به نوشته های مونده از قبل، بیات نوشت گویند و این نوشته هم یکی زا 2 پستی بود که تو اون بازه مذاکرات هسته ای نوشتم که بنا به دلایلی منتشر نشد و ماند در جعبه سیاه این وبلاگ .

بهونه منتشر کردنش اما کتاب شریعتی بود که دوباره یادم افتاد چقدر از امریکا و این نظام سرمایه داریش متنفرم .

با نام سرخپوستی " جا مانده از سفرها"

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۷ بهمن ۹۶
  • ۱۰:۰۱
  • ۰ نظر

در راستای این پست باید بگم که اون رفیقی که قرار بود بریم باش کرمانشاه و کلا غرب کشور ، پاشد رفت گرجستان و این کشورهای اطراف دریای خزر. اون رفیقی هم که قرار بود بره فرانسه ، ویزاش نیومد و نشسته همون طهران و داره پروژه های ترمش را میزنه و منم نشستم تو سایت دانشکده دارم اخرین صفحات این کتاب را میخونم که بعد بیام پستش را بنویسم و کلا سطح مطالعه و استدلال های بسیار متفکرانه ام را بکنم تو چشم و چالتون :|

خلاصه که سلطان جهان همچنان به گِل است. :|

اب اناره مزه طالبی میداد://

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۲۷ آذر ۹۶
  • ۱۹:۳۳
  • ۰ نظر

حاصل یه روز کلاس پیچوندن و نرفتن سرکلاس الک صنعتی و کنترل دیجی شد 60 تومن . 

گریز از جَو مرده و نمره و کاغذبازی های دانشگاه و پناه اوردن به اون نشاط و ذوق و آرمان خواهی و بلند پروازیِ کلاس نهمی های گوگولی مدرسه:))) 

با 36500 کنکور اسم نوشتم اونم برق نه!! با 8تومن رفتم سینما قاتل اهلی دیدم! با 3تومن آب انار خوردم:) بقیشو گذاشتم کنار برای کتاب ریاضی اون بچه هه دم سی و سه پل . امیدوارم یادم نره:/

کلاس خوب بود. خوب تر از اونی که فکرشو میکردم . برگشت به مدرسه خوب بود و خوب. 

قاتل اهلی متوسط بود! 

و آشوب هنوز ادامه داره.. تو کلاس خالی نشسته بودم و داشتم به همه اون چیزهای کمی که درباره تئوری اشوب میدونستم فک میکردم و ...

خلاصه که آتش در نیستان و خلاص ...

کمالی که رو به کمال نره ناقصه.

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۴ آبان ۹۶
  • ۲۰:۴۵
  • ۰ نظر

بابا میگن صبر را یاد بگیر میم. از صبر هیچوقت نتیجه بدی نمیگیری.


میم اول اسم منه . میم اول خیلی از اسم هاست .

از خیلی از حواشی خودمو حذف کردم . تو دل خیلی از متن های مهم خودمو تثبیت کردم.

هنوز اما از این ناپختگی و واکنش های شتاب زده در بعضی مواقع ، حرف های نسنجیده، فکرهای خام که خیلی زود میندازمشون به مرحله عمل ناراضی ام ، خجالت میکشم، غمگین میشم.

ترید اف طراحی کنترل کننده میگه که هرچقدر سرعت سیستم را بخوای زیاد کنی درصد فراجهش بیشتر میشه و تو ... و تو... و من... و من...


بابا میگن صبر را یاد بگیر میم.از صبر هیچوقت نتیجه بدی نمیگیری.


کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.کمالی که رو به کمال نره ناقصه.


یه کنترل کننده خوب طراحی شده نسبت به اختلال مقاومه ، تاحدود خیلی زیادی از مرز ناپایداری فاصله داره و از سرعت و درصد فراجهش قابل قبولی برخورداره . و من... و من... از این شرایط خیلی دورم .


از احساسات مبالغه شده فراری ام . از این خوب نشون دادن های قلابی . از این که سعی میکنه فهرست مورد علاقه های منو کپی کنه و اونو جار بزنه تا اثبات کنه خودشو فراری ام.

اثبات چی؟ اثبات به کی؟ چرا تکلیفت با خودت معلوم نیست.!


بابا میگن صبر را یاد بگیر میم.از صبر هیچوقت نتیجه بدی نمیگیری.

یه چشم آبدار به بابا گفتم. که خیالش قرص باشه :)

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب