۳ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

تاس که می‌ریزی نمیدونی چند میاد

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۴ آبان ۰۱
  • ۰۰:۳۰
  • ۱ نظر

بعضی ها بازی میکنن که ببرن

من دارم بازی میکنم که نبازم

اینا یه کم باهم فرق دارن

نتیجه اما وابسته به شرایطت نیست وابسته به اینه که چقدر داری خوب بازی میکنی

نگاه میکنی تو آیینه و خودت را نمیشناسی

  • مهسا ماکارونی فر
  • يكشنبه ۱۵ آبان ۰۱
  • ۲۱:۰۷
  • ۰ نظر

این روزها پر از ابهام و بلاتکلیفیه و این دقیقا بدترین چیزهایی هست که من باهاشون کنار نمیام.

من آدم صبر و انتظار نبودم، هنوز هم نیستم ولی راه دیگه ای هم جلو پام نیست. 

دیگه واقعا نمیتونم امید و انرژی بدم به بابا و مامان

هرروز پا شدم و دویدم 

هرروز پا شدم و رفتم تو دل هر راهی که جلو پام بوده

حالا اما خسته ام و به هیچ دستاوردی نرسیدم و انتظار داره ذره ذره از پا درم میاره

من نسبت به دوستانم و همکارام حسودی میکنم، 

من نسبت به حتی بیمارهای دیگه تو بیمارستان حسودی میکنم

من چیز زیادی نمیخوام، من فقط دلم میخواد ادم‌ خوشحال ۴ ماه پیش باشم که یادداشت های احمقانه برای ش.ش می‌نویسه

مغزم به طور کامل فرسوده شده، تمرکز نمیتونم بکنم، خلاقیت که هیچی، نتیجه گیری های ابلهانه میکنم و تقریبا میتونم بگم کار با کیفیت انجام نمیدم

من دیگه نمی‌دونم چی میخواد بشه

یه تیکه چوب وسط اقیانوسم و هر موجی بزنه بدون مقاومت میرم به یه سمتی!

دوست دارم که رشد کنم، یاد بگیرم ، آدم بهتری بشم ولی اینجا فقط کثافته که توش دست و پا میزنم









2 آبان و بهشتی که درهاش باز و بسته شد

  • مهسا ماکارونی فر
  • چهارشنبه ۴ آبان ۰۱
  • ۱۰:۵۸
  • ۰ نظر

تا حالا ته جهنم وایسادی بعد یهو برای ۱۲ ساعت در بهشت برات باز بشه؟

تو بهشت قدم بزنی، نفس بکشی

بعد ۱۲ ساعت در بهشت بسته بشه و دوباره تو‌ جهنم باشی

۲ آبان برا من اینجوری بود

۱۲ ساعت فقط تو بهشت بودم 

بهشتی که ساعت نداشت، بدو بدو نداشت، نگرانی نداشت

جاری و زنده و بی دغدغه بود.

به خاطر من اومده بود، به خاطر من بی خوابی کشید، به خاطر من اومد و موند و بهشت ساخت
به خاطر من اون اتوبوس و هواپیما را سوار شد.

من اما اینجا دوباره وسط جهنم ام، دوباره دارم میدوام و به چیز دیگه ای اهمیت نمیدم.

هنوز نظر کمیسیون نهایی نیست و این یعنی هنوز تو لیست پیوند نیستیم
لاجیک تصمیم ها و این تاخیرها را نمیفهمم و این باعث میشه سخت تر کار کنم و تمرکز کنم
تا حالا با مدیری کار کردی که تصمیم هاش را نفهمی و فقط مجبور باشی کار کنی و دلیور کنی؟ من الان تو همون موقعیت ام.

از اینکه پیش هر دکتر و کلینینک و اسکن و کوفت و زهرمار رفتم و نقش مظلوم به خودم گرفتم و کولی بازی دراوردم و التماس کردم که نوبت بندازم جلو، داره  حالم بهم میخوره ولی آره التماس هم میکنم به خاطر بابا همه کاری میکنم.

نتیجه داوری این کنفرانسه اومده و تا اخر هفته باید اصلاحیه را بفرستم. ایمیل زدم به استادم شرایط را براش گفتم، ایمیل کنفرانس هم فوروارد کردم و درنهایت گفتم اگه وقت کنم اصلاحیه را میفرستم ضمن اینکه نمیدونم اصن تایم کنفرانس تهران باشم یا نه. زنگ زد و باهام  حرف زد و همدردی کرد من ولی بازم حالم بهم خورد که حتی پیش استادم هم باید شرایط را توضیح بدم.

نتیجه ارزیابی عملکرده اومده و فک کنم ریز را نتونم بگیرم. دو سه تا فیدبک اینولید هم اومده که واقعا کله ام را خراب کرده تو 1:1 امروز فک کنم بحث کنم راجع بهش شاید هم بیخیالش بشم.

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب