۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نیامد...

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۲۰ مهر ۹۵
  • ۲۱:۲۵
  • ۰ نظر
سال هاست انقدر خواندیم از این بیت که از برشدیم.
ای اهل حرم میر علمدار نیامد

سقای حرم سید و سالار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد...
وقتش نشده که بیایی؟ وقتش نشده این بار علم را بلند کنی که یک عالم قامت بلند کنند؟وقتش نشده که بیایی رسالت جدت را ادامه دهی؟ وقتش نشده این همه جنگ و زشتی نقطه پایانش را ببیند؟
تاسوعای چندسال دیگر را باید بخوانیم علمدار نیامد؟ تا کجا باید این انسانیت به لجن کشیده شود که علم را برداری و بخوانیم که آمد . که علمدار آمد . که به ابوالفضل قسم این قافله آب ندارد . نمیبینید جنگ از پی جنگ راه افتاده ... چه لجنزاری راه انداخته این انسان معاصر در سردرگمی مضحکش...

سوخت که سوخت

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۱۷ مهر ۹۵
  • ۱۹:۵۳
  • ۰ نظر
3ساعتی را دیشب گذاشتم تا پیش گزارش آز دیجیتال بنویسم . همه را از سر تا ته خودم نوشتم. شماتیک مدار را هم چندین بار چک کردم و کشیده بودم تا کمتر وقت بگیره اما همین که دستم به سیم میخوره سوتی ها شروع میشه از سوزوندن ledگرفته تا اوجش امروز سون سگمنت سوزاندیم . این بخش قضیه به کنار اینکه بعدش غش غش میخندیم مسول آزمایشگاه را بیشتر عصبانی میکند .از نظر من که بیخود. عصبانی میشود . والاااااا.. ادم باید انقدر بسوزاند تا مهندس شود . اخر سر هم تهدید به نمره میکند . بیخیال بابا سخت نگیر مستر خ . :))

روزهای خیلی حالِ خوب به کتابفروشی نروید!

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۳ مهر ۹۵
  • ۱۹:۵۸
  • ۱ نظر

روزهایی که حالتان به طور مطلوبی میزان است و پاییز است و با خودتان و جهان در یک اتش بس و صلح به سر میبرید و فقط اندکی پریشان دلی دارید از اتوبوس پیاده نشوید تا از شهرکتاب ماژیک و منگنه بخرید . اکیدا تاکید میکنم که پیاده نشوید چون وقتی با دو ماژیک و منگنه و دوجین کتاب به سمت صندوق پیش میروید باید 86هزارو 500تومان را پیاده شوید !!! و همانا هل جزا الپیاده شوندگان الا پیاده شدن !!! خلاصه که رفته بودم فقط دوتا ماژیک بخرمااا نمیدونم چجوری رفتم سمت کتابا و چجوری برشون داشتم و الان بایداذعان کنم که کوییز ماشین فردا باید خوانده شود . 

چه بسیار خاطره ها 

که در یاد می اورند

شکوفه های گیلاس...

_یک هایکو( یک سبک شعر کوتاه در ژاپن است . ) از باشو

وجود سایه به نور وابسته است

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۱۲ مهر ۹۵
  • ۲۱:۰۴
  • ۰ نظر

این منم خسته دراین کلبه ی تنگ

جسم درمانده ام از روح جداست

من اگرسایه خویشم یارب

روح آواره ی من کیست؟کجاست؟

_شاعررا یادم نیست_

_پریشانم و محزون از این پریشانی _

_ یکی بیاد صاف و پوست کنده بگه چیکا کنم _

_ من نمیفهمم خدا با ما سر شوخی داشته که یه دفترچه راهنما فرستاده که خودش کلی نیاز به توجیه و تفسیر داره . خب اگه یکی مثه من حتی دفترچه راهنما را هم نمیفهمه باس چیکا کنه خب _

_ یه سری ها هستن توشعاع خیلی نزدیکی از من قرار دارند و خاطرشون عزیزه ولی به قول شاملو من از این نزدیک بودن های دور میترسم .سیگنال درستی نمیگیرم ازشون چندوقته. حتما اشکال ازگیرنده است_

_همینقدر بی ربط همیقدر مسخره _


از بودن و ...

  • مهسا ماکارونی فر
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵
  • ۱۹:۴۴
  • ۰ نظر

شکوه و شوکت دیرین ندارد احوال ما

  جلال و هیبت ما برد اشکال یار 

                                      م.دوغ

8:58_5/7/1395_سر کلاس ماشین 2 

عکس از من بیربط به متن و گرفته شده از خیابون امادگاه در اصفهان ... امادگاه پر از خاطره است پر از حرفه پر از خنده است اما یه دوسالی هست که فقط خاطره است 


ما در این وادی حیرت به چه اییم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۳ مهر ۹۵
  • ۱۰:۴۸
  • ۰ نظر

سرکلاس مخابرات یک بنشینی و از اول تا اخر بیسکویت و بخوری و وبلاگ بخوانی و هرازگاهی یک جمله از استاد بشنوی و غرق شوی در خیالات که تا ناکجا اباد میرود و هی از خودت بپرسی چقدر دور است فاز این درس ها با احوالات ما از عالمی دگرند و از عالمی دگرم . کلاس تمام شد و یش به سوی کنترل خطی :))

گاهی وقتا سخت میشه کلمه چیدن و حرف زدن

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۲ مهر ۹۵
  • ۲۱:۱۰
  • ۰ نظر

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب