روزهایی هست که به تمام معنا همه چی آشوبه.
اوضاع کار خوب پیش نمیره

زورت به یه سری چیزها تو کار نمیرسه

یه سری ادم ها زیر سوالت میبرن

همه چی به سمت ناپایدار بودن میره

یاد مشکلات مالی که باید هندل کنی میوفتی

و بوووووووم

تقویم را نگاه میکنی و میبینی که 9 اردیبهشته

روز تولد پدرت

پدری که دیگه حمایتش را نداری، نمیتونی وقتی خسته ای زنگ بزنی و از روزمرگی هات بگی و صداشون را بشنوی و به نصیحت هاشون گوش کنی

پدری که دیگه نیست که روز تولدشون را تبریک بگی

پدری که تا همیشه 63 ساله میمونه و شمع بیشتری را فوت نمیکنه

بابا امروز خیلی دلم برات تنگ شد چون نه تنها تولدت بود که روز خیلی سختی هم برای من بود.

خشم داشتم و ناراحت بودم. از شرکت زدم بیرون و اومدم خونه

دیوار و سقف را نتونستم تحمل کنم و رفتم پارک دویدم 

تا جایی که زورم میرسید دویدم و دویدم
بعد نشستم منتظر که شایان بیاد

اومد

بهتر شدم

بهتر شدم

تو تموم لحظه هایی که به فنا رفتی هیچوقت تنها نیستی

همیشه و همیشه هستن ادم ها

همیشه ادامه پیدا میکنه

روزهای سختی که میاد اما نمیمونه