۳ مطلب با موضوع «از کارهایی که باید» ثبت شده است

We will see

  • مهسا ماکارونی فر
  • جمعه ۱۹ فروردين ۰۱
  • ۲۱:۴۴
  • ۲ نظر

فردا اولین روز کار تو شرکت جدیده، همزمان هم استرس دارم هم هیجان و امیدوارم که توی هفته اول کم سوتی بدم، زیاد گوش بدم، کمتر و "به جا" حرف بزنم. خلاقیتم را غلاف نکنم و سعی کنم یه سری چیز را برای خودم به چالش بکشم و توی نوت هایNotion بنویسم و بعدا ازشون استفاده کنم.
برای خفن بودن عجله نکنم و صبر و مهربون بودن و خلاق بودن درکنارهم را بیشتر تمرین کنم.

دنیاهای موازی

  • مهسا ماکارونی فر
  • سه شنبه ۱۸ دی ۹۷
  • ۲۲:۲۶
  • ۰ نظر

شلغم های عینکی

گوساله های وحشی

 باقالی های پرنده

بوق دوست سگی

رایرا+1

تو بالا و پایین کردن نوشته‌های notes گوشیم، اولش که اینو دیدم نتونستم بفهمم مربوط به چی و کجاست. تاریخش را که دیدم فهمیدم مربوط به یکی از کارسوق های  مدرسه است. اسم بعضی از گروه‌های بچه ها بود. اون روز کلی‌ چشم هام برق میزد از شور و نشاط و هیاهوی مدرسه. با همه دوندگی ها و خستگی ها، من و مطهره سرمون درد میکرد که برای مدرسه کارسوق بذاریم. سرمون درد میکرد که بریم وکلی تناقض بندازیم تو مغز بچه ها. یه جورایی انگار ادای دین میکردیم به همه اون آدم های که تو دبیرستان اومدن و تضاد انداختن تو مغزمون و ازمون خواستن که چارچوب هامونو بشکنیم. 

دلم رفت برای اینکه دوباره بتونم کلاس برم. که دوباره بشم اون معلمی که میگه این کتاب های ریاضی مدرسه را بندازین بازیافت و بعد بشینم براشون حل مسئله بگم. تو یه دنیای موازی من یه معلم ام از  اون معلم هایی که همیشه محرم رازهای بچه هان، ته دلشون همیشه یه غمی هست، رابطه شون با مدیر خوبه ولی با معاون نه، بقیه معلم ها سعی میکنن زیرآب بزنند ولی مدیر هیچوقت اعتمادشو نمیگیره ازشون، از اون معلم هایی که یه حرف هایی میزنن که کل کلاس یهو پچ پچ میشه و بچه ها ریز ریز میخندن. از اون معلم هایی که پرپرواز میشن برای همه بلند پروازی های بچه ها.

چقدر دلم میخواست فردا بعد زنگ دوم، خانم معلم صدام میزد و تو خلوت بم می‌گفت : مهسا چند وقته حواست پرته، عیبی هم نداره، ولی دختر نکنه غم بیاد گیر کنه تو دلت و دیگه نره. حواست هست چی میگم؟ و من گیج و گنگ دوباره برگردم نیمکت دوم و بشینم زل بزنم به تخته.

سیستم مدرسه همیشه معیوب و کشنده بوده. ما ها تلفات این سیستم هستیم و حالا فقط منتظریم دوباره بچه هامون را به این سیستم برگردونیم...


باید میگفتم ولی نگفتم

  • مهسا ماکارونی فر
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶
  • ۲۳:۵۴
  • ۰ نظر

یه چیز جدیدی که لازمه بش عادت کنم اینه که بلد باشم درست و به جا و قاطع و مودبانه "نه" بگم.

همین عصر در چنین موقعیتی بودم که باید "نه" قاطع میگفتم و نگفتم و الان میدونم که تا 10روز اینده به فنا (فنای اصغر البته که خیلیم حاد نیست) میرم و خب این حداقل شاید یه درسی بشه که یادم بمونه درست و به جا "نه" بگم

1) ترکیبی از روزنوشته و گاه نوشته ها و عکس ها و خاطرات و آنچه که مهسا می اندیشد. مینویسم که دفن نشود در روزمرگی ها. نوشته هام مخاطبی نداره و اصولا انتظار ندارم که کسی گذرش این دور و برا بیوفته برا همینه که گاهی اوقات که از مونولوگ صحبت کردن خسته میشم .میشینم و با سباستین گپ میزنم. سباستینی که وجود نداره ولی پای حرفای من میشینه :)

2) همه این مزخرفات را میشه تو صفحه های کاغذ از یه دفترچه تو کشو میز نوشت یا حتی کلمه به کلمه تو صفحه های ورد در اندرونی ترین فایل های هاردت اما کسی چه میدونه که چی میشه که ما شروع میکنیم از تجربیاتمون با هم حرف زدن ...

3) اون آجری تو دیوار که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.
5، 4، 3، 2، 1 ... .

4) این شاید بهترین نسخه از من نباشه که خب اشکالی هم نداره چون شاید اصلا بهترین نسخه از من وجود نداره!

5) ای مهسا، برای روزهایی که آبستن اتفاقاتی است که نیازمند تجربه های این روزهاست، برای لحظاتی که باید خودت را از حماقت نجات دهی، برای آن روزها توشه ای از مضحک ترین اشتباهاتت به همراه داشته باش. نه برای اینکه از اشتباه جان سالم به در ببری بلکه برای اینکه اشتباه خنده دارتری را مرتکب شوی که اشتباه کردن، مالیات ندارد.
آرشیو مطالب