تاریخ : 16/4/94

مکان: سر سفره افطار . جمع 4نفره ی دوست داشتنی

پدر: ببینم خورشید تو دانشگاه شما دعوا هم میشه؟

من: دعوا؟ برا نمره و اینا ینی؟

پدر: نعع... دعوای عقیدتی ... سر اقدامات دولت مثلا. سیاسی .اقتصادی.توافق لوزان.مذاکرات.... از این بحثا .... زهرا تو دانشگاه شما چی؟

زهرا: نع پدرم نع .چندبار تا حالا پرسیدی... از این خبرها فقط تو اتاق بسیج و اینا هست . که اونام میشینن با خودشون حرف میزنن

حالا اخه این چه سوالیه میپرسی.؟!!

مادر: دیگه گذشت اونموقع . اینا نسلشون با من فرق داره.نسل جدیدن دیگه

{پدرانگشت به دهان مانده و هنوز هم شگفتی را میتوان در چهره اش دید که چقدر از جواب خواهرجان شگفت زده شده است}

پدر:ینی واقعا از این بحث ها نیست؟؟!!! تو کلاس ها . استادا. دانشجوها...!!!!

من: نه پدر جان خبری نیس. سر کلاس های معارف چرا اندکی هست ان هم از روی رفع تکلیف و این صوبتا ولی در کلاس ها و دانشکده که خبری نیس. استادها هم که اگر تک و توک اهل  سیاست و اینها باشند که جرئت ندارند در کلاس بیان کنندو اه از نهاد بچه ها بلند میشود که ای اقا ما را چه به سیاست استاد لطفن ادامه درس را مرحمت فرمایید این حرف ها به ما نیامده وقت کلاس رابرای درس بگذارید

پدر همچنان در شگفتی این نسل ما مانده است! 

انموقع که هنوز اکانت فیسبوک را نبسته بودم یادم میاید پستی در باره این شکاف نسل ها زده بودم که زیرش شده بود پر از کامنت های خنده دار و دست مایه ای برای شادی دوستان. شاید بعدا در زیر پست اضافه اش کردم .اما حالا به عکس منصوب به ان پست بسنده میکنم