هفته ی به شددت شلوغی بود . پر از خستگی پر از لهیدگی اما پر از خنده های از ته دل و پر از کار فرهنگی. کل این تابستون را با خودم قرار گذاشته بودم که با یه فکر صبح چشمامو باز کنم و اونم این که اگه امروز روز اخر باشه چیکار قراره بکنم و به شدت تاثیرداشت. به شدت از روزمرگی اومدم بیرون و به شدت توی حرفام صراحت داشتم با اطرافیانم. یه موقع هایی ادم پر از فکر و حرفه ولی حتی نوشتنش هم اروم نمیکنه ادمو میشن پست های منتشر نشده . خوندن وبلاگ های دیگه به ادم راه نشون میده اینکه ادم هرروز درگیر تجربه کردن تجربیات بقیه است. فوق العاده است :)) کلی سوژه خنده دار داشتم که بگم و تعریف کنم اما.... همیشه یه اما هست... 

عکس از من. دمِ پل خواجو