غمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند(انچه قبل از سفر میم گذشت)

میم رفت و اومد و با کلی ذوق عکس هایی که گرفته بود را نشونم داد از کانالی که با همسفرهاشون راه انداخته بودند و هرکسی پای هر عمود اون حسی که داشته را مینوشته ومیذاشته تو کانال ، برام گفت. من سر و پا گوش بودم. 

میم ،امروز اربعین ِ من بود. امروز بود که حسین ارام جان ِ کریمخانی را از لابه لای 847تا ترک توی گوشی کشیدم بیرون و گذاشتمش روی تکرار. امروز بود که به غیر از ساعت های کلاس این کریم خانی بود که توی هدفون گوشم میخوند.

میم،یادته از بین الحرمین که گفتی ، خندیدمو بت گفتم به این رابطه دو نفریتون با وحید حسودیم میشه. به اینقدر از جنس هم بودنتون حسودیم میشه. خندیدی و گفتی از اول اینجوری نبود ، براش زحمت کشیدیم. گفتی قسمت تو هم میشه مهسا. من فقط خندیدم و نگفتم. نگفتم که من به خوبی تو نیستم میم. من خیلی مونده که به تو برسم میم. 

میم امروز خیلی به یادت بودم. به یاد همه اون حرف ها که از مسیر نجف تا کربلا برام تعریف کردی؛ که من فقط یک عیش نصف و نیمه ساخته و پرداخته ذهنم دارم که خیلیشو مدیون توام. میم امروز دوباره رفتم و کانالتون را خوندم . امروز با شما تو خونه ابوحنین مهمون بودم. امروز با شما تو موکب عراقی شب را صبح کردم. امروز عمود به عمود باتون اومدم.

هنوز اونقدر بزرگ نشدم که بتونم تنهایی سفر عراق را هندل کنم و ای کاش که بین این همه ادمی که میشناسم یکی بود که میتونستم رو این سفر روش حساب کنم و نیست!