ما روی زمین صاف زندگی میکنیم، روی سطح، اگرچه همچنان بلندپروازیم. ما قعرنشینان گاهی به بلندای خدایان میرسیم. بعضی با بال هنر پر میکشند، بعضی با مذهب عروج می کنند؛ ولی بیشتری ها را عشق پرواز میدهد.
 وقتی بالا می رویم، خب ممکن است سقوط هم بکنیم. فرودهای راحت و بی دردسر انگشت شمارند. ممکن است یکهو ببینیم با شدتی استخوان شکن مثل توپ داریم به زمین میخوریم و تا خط راه آهن کشوری خارجی کشیده شده ایم.
هر داستان عاشقانه، بالقوه، داستان اندوه نیز هست؛ اگر نه در اوایل، اما در ادامه اش؛ برای این یکی شان نه، برای دیگری؛ بعضی وقت ها هم برای هردوشان.
پس چرا ما سودای عشق داریم؟ چون عشق نقطه تلاقی حقیقت و جادوست؛ حقیقت چنان که در عکاسی، و جادو چنان که در بالون سواری.

از کتاب
عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه
نوشته
جولین بارنز